✳ باقرنژاد فرد مخلص و متدینی بود که ذکر از لبانش نمیرفت. سر لگن او خراشیده و زخم بود اما آخ نمیگفت تا اینکه پس از یک هفته او را به اطاق عمل بردند.
وقتی از اطاق عمل آمد، در عالم بیهوشی یکدفعه داد زد: «بچهها! چرا نشستهاید؟! بلندشید، پیکر فرمانده گردان آن جلو، کنار عراقیهاست. باید او را برگردانیم.» پرستاران آلمانی دست و پای او را میگرفتند. باقرنژاد برای چند دقیقه آرام میشد اما دوباره میرفت توی حسّ و حال عملیات و ادامه میداد: «تو را به جان زهرا، نگذارید هیچ جنازهای روی زمین بماند. به خدا پدران و مادران چشم انتظارند.»
به اینجا که رسید مجروحان داخل اطاق ما جمع شدند و شد مجلس روضه. من با صدای بلند گریه میکردم و خودم را در جزیره مجنون میدیدم.
اما همه حرفهای باقرنژاد یک طرف و جملهای که به
#کربلا اشاره میکرد یک طرف دیگر. آنجا که میگفت: «بچههای لشکر امام حسین! ای سالکان طریق امام حسین! ای غیرتیها! مگر امام حسین در
کربلا، خودش، شهدا را یکی یکی عقب نمیآورد؟ مگر امام، قاسم را نیاورد؟ علی اکبر را نیاورد؟ پس چگونه ما بگذاریم شهدایمان روی زمین بمانند؟!»
#حمید_حسام#آب_هرگز_نمیمیردخاطرات سردار جانباز
#میرزا_محمد_سلگی (فرمانده گردان حضرت اباالفضل «ع» لشکر انصار الحسین «ع»)
نشر صریر
صفحات ۶۳۱ و ۶۳۲.
@Ab_o_Atash