✳ آخرین چریک زمین
آبروی خاک!
تو آخرین چریک زمین بودی
پیام خلاصه ما به خداوند
اشاره زمین به کهکشانهای دوردست.
حالا هر شب از اعماق آسمان
ستارهای نورانی
نگران روستایی کوچک در درهای دورافتاده است
حالا هر شب دردهان پرستاره افغانستان
تویی که سرزمینت را به نام کوچک میخوانی
...
آمر صاحب!
این درهها قدبلند تو را از یاد نخواهند برد
و این آسمان
وقتی هر شب در آسمانشان میتابی
و نگران این خاکی بر بلندای آسمان.
آمر صاحب!
چه بودی تو؟
جنگاوری محکوم؟
قهرمانی معصوم؟
درختی وحشی که تنها در آغوش سنگهای «پنجشیر» میرویید؟
ماهی تنها در آسمان بیستاره کشورت؟
یا دست خداحافظی خداوند برای دنیایی که تو را نشناخت؟
دستی که هنوز از لابهلای ابرها تکان میخورد،
چه بودی تو؟
...
هنوز پژواک هر فریادی در کوهستانهای «هندوکش»
صخرهها پاسخ خواهند داد:
احمدشاه مسعود!
...
ای «هرات»! ای «قندهار»!
ای قریههای یتیم شده شمالی!
وای پنجشیر شهید داده!
شعرم مرهمی باد بر روی زخمهای بیپایانتان
دستمالی برای ستردن باران اشکهایتان
در غم فراق علفزاری انبوه که از شما دریغ شد
در اندوه پیالهای آب که به لبهایتان نرسید
پیالهای آب که آتش کینهها، تزویرها و حسادتها تبخیرش کرد
همچنان سیاهپوش است،
در اندوه نامی که همه پرندگان این سرزمین
تا قیامت تکرار میکنند،
غمگین عبور مردی غریب،
که برای التیام تمام ناکامیهای این خاک ظهور کرد.
خود را آتش زد تا افغانستان در زمستان تاریخ، یخ نزند.
خود را آتش زد تا در شبهای تاریک کابل
خانههای «عاشقان و عارفان» روشن بماند.
سوخت تا گرگهای گرسنه در پتوی شب
به دریدن کودکانتان سر نرسند.
خاکستر شد
تا نقشه افغانستان در اطلسهای جهان خاکستر نشود.
آه مسعود!
بدون تو حتی تلفظ نام افغانستان در حنجره جهان سخت است،
بدون تو افغانستان بغضی میشود در گلویم
و پنجشیر قطره اشکی کلان در چشمم.
آمر صاحب!
...
من برگشتهام
اما پس از سالها سفر به سرزمین جنگزدهات
اکنون افغانستان را بدون شما نمیتوانم بشناسم.
مسعود! مسعود پاک!
پلنگ تنها! در ازدحام و همهمه کفتاران جهان
این کشور صدای تو را کم دارد
و این تلویزیون تصویر پرحرارتت را
با آن کلاه افسانهای.
...
آمر صاحب!
چقدر جایتان خالی است!
#محمد_حسین_جعفریان#در_پایتخت_فراموشی#سوره_مهرصفحات ۱۹۴ تا ۲۰۱.
@Ab_o_Atash