✳️ نزدیکای عید بود. کارهام را راست و ریست کردم، نامههای آخر را تایپ کردم، رفتم پیش وزیر برای خداحافظی آخر سال. عیدی به همه سکه پهلوی داد. از من پرسید چند تا بچه دارم. تا شنید پسر دارم گفت: «چند سالشه؟»
گفتم:«تازه دبیرستانش تموم شده.»
گفت: «چه بهتر. مثل یه مادر دنیا دیده باهاش صحبت کنین و ... راضیاش کنین بیاد من ببینمش.»
گفتم: «بابتِ؟»
گفت: «شما این جا گردن من خیلی حق دارین. میخوام هر کاری از دستم برمیآد، برای خودتون و پسرتون بکنم. اولین قدم هم اینه که بورسیه نفتمونو تقدیم آقا پسرتون کنم.»
فقط به کسانی که پولدار بودند، یا پارتی داشتند، بورسیه نفت میدادند تا برای ادامه تحصیل بروند خارج. آن روز اصلاً متوجه نشدم که پرواز کردم یا دویدم تا به خانه رسیدم. میدویدم از پلهها بالا و فقط
فرهاد را صدا میزدم. نفسم بالا نمیآمد. با هر بدبختی که بود گفتم کجا بودهام و چی شنیدهام و چه آینده درخشانی در انتظارش است.
گفت: «این حرفها از تو بعیده، مامان.»
گفتم: «همه آدم حسابیها آرزوشون اینه، بچه جون. این حرفها چیه میزنی؟»
گفت: «من با معدل نوزده، توی رشته ریاضی، پاشم برم خارج بگم چند منه آخه؟ ... خارج رفتن ارزونیِ این جوجه فوفولهایی باشه که نمره هاشونو جلو سگ هم نمیشه انداخت.»
خیلی بهش برخورده بود که وزیرمان سطح فکر و قدرت علمی و نمره عالیاش را این قدر دست پایین گرفته بود.
گفت: «من میخوام هر چه دارم و ندارم، هر چی بلد شده م و بلد میشم، توی همین آب و خاکی خرج کنم که همه چیزمو از اون دارم.»
#فرهاد_خضری#جای_پای_فرهاد #مادران_۱ #شهید_فرهاد_خادم#شهدای_زرتشتیروایت فتح
صفحات ۱۱۰، ۱۱۱، ۱۱۲ و ۱۱۳.
@Ab_o_Atash