✳ #آقازاده در دقیقه منهای بیست!
ساعت حدود دو و نیم بعدازظهر روز هشت شهریور سال شصت را اعلام میداشت. او از اطاق کارش در ساختمان ریاست جمهوری با گامهایی آنچنان، که استواری و صلابت از آنها میریخت، وارد هال شد و به ایوان مشرف به پلههای پایین ساختمان رسید. برادر متعهد راننده ایشان (که اغلب برادران نزدیک، وی را خوب میشناسند) فکرکرد که برادر رجایی میخواهد به خارج از ساختمان ریاست جمهوری و راه دور برود، خود را آماده کرد و در اول پلهها خودش را به او رسانید. چون موقعیت را مناسب دید، فرصت را مغتنم شمرد و خواست در مورد فرزند و تنها پسر نوجوان برادر رجایی که بعضی وقتها به دفتر ریاست جمهوری میآمد و بر حسب تمایل نوجوانی میخواست گاهی یکی از موتورهای موجود در دفتر را سوار شود صحبتی بکند. لذا خود را نزدیکتر رساند و گفت: آقا رجایی! فرزندتان، آقا کمال علاقه دارد یکی از این موتورها را گاهی سوار شود، چون اجازه نداشتیم، چند بار هم مانع شدیم و نخواستیم خلافی صورت گرفته باشد! اینک خواستم از شما استدعا کنم اگر موافق باشید، اجازه دهید یکی از آنها را گاهی در اختیارشان بگذاریم که خواسته این نوجوان ارضا گردد.
برادر رجایی که همینطور از پلهها پایین میآمد، گفت: کدام موتورها؟ پاسخ داد همین موتورها که در جنب این پلههاست. و او که شاگرد و تربیت یافته مکتب عدالت علی«علیه السلام» بود و نهج البلاغه را خوب خوانده و دستوراتش را به کار بسته و حتی برای وزرای دولتش نیز دیکته میکرده است، در کمال صراحت و قاطعیت گفت: «فلانی! مگر این موتورها مال پدر آقا کمال است! که به ایشان اجازه سواری یکی از آنها را بدهم؟! اینها متعلق به سی و شش میلیون نفر است. چگونه و با چه مجوزی من موافقت بکنم که حق آنها را به آقا کمال بدهم تا از آن برای خواسته شخصی خود استفاده کند؟ حاشا و کلا!»
و بعد با لحن ملایم که معمولاً پس از هر سخن با صلابتی به کار میگرفت در پاسخ آن برادر که گفته بود: پس اجازه بدهید از بیرون برای ایشان تهیه کنم، با روشی معلمانه و رأفت پدرانه اظهار داشت: بله، البته پسرم آقا کمال خواستهای دارد و حق هم دارد که چنین باشد، اما وقتی که از این جلسه برگشتم، در این مورد با هم صحبت خواهیم کرد و چارهای خواهیم اندیشید!
و...
اما او دیگر هیچگاه برنگشت! چرا که، تقریباً حدود بیست دقیقه بعد، جانش را در راه تحقق همین اجرای حق و عدالت باخت و خود به ملکوت اعلا پرواز کرد...
حسن عسکری راد، خاطرههایی از شهید رجایی، (چاپ دوم، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، مردادماه ۱۳۶۲)، صفحات ۷۹ تا ۸۱.
#حسن_عسکری_راد#خاطره_هایی_از_شهید_رجایی#محمدعلی_رجایی#آقازاده#بیت_المال@Ab_o_Atash