✳ او همیشه زن آرامی بود، اما نه ساکت مطلق. اکنون صحبت نکردن به او تسکین میداد. کلماتش دیگر بد تعبیر نمیشد، گرچه حالا از سکوتش این طور برداشت میشد. و از آنجا که مجبور نبود افکارش را به صورت کلام شکل دهد، پس از مدتی دست از فکر کردن کشید، و فقط وجود داشت. برای اولین بار از زمان نوجوانی میتوانست توی جلسه بنشیند، بدون اینکه سعی کند حالاتش را در افکاری بگنجاند که بتواند آنها را با صدای بلند بیان کند. اکنون فقط عبور پرتو آفتاب را از توی اتاق ساکت تماشا میکرد و ذرات خاک را که از جابهجا شدن یاران بلند میشد میدید. به صدای حشرات بیرون از تالار گوش میداد و یاد میگرفت تمایز بین جیرجیر زنجرهها، اره کشیدن ملخها، تیکتیک سوسکها و وزوز زنبورها را تشخیص دهد. به هر نسیمی که از پنجره تا پنجرهای دیگر میگذشت تکیه میداد. چشمانش را میبست، و بوی شبدرهای مزرعه مجاور تالار را به سینه میکشید، اولین محصول یونجه درو شده، و پیچ امینالدوله که در اطراف میرویید. به نظر میرسید بستن دهان حواس دیگر او را تقویت کرده است. احساسش با حالت در خود فرورفتن جلسات پیشین تفاوت داشت، اما در مییافت به همان اندازه پرمعناست. با خود فکر کرد، خداوند حضور خود را با شیوههای گوناگون نشان میدهد.
پس از مدتی، سکوت او دیگر چندان آزاردهنده نبود، و آنور میتوانست میز غذا یا روی ایوان یا توی جلسه بنشیند و از زمانی که صحبت میکرد خشنودتر باشد. در ژرفای وجودش میدانست که گرچه سکوتش تصمیمی آگاهانه نبوده است، اما خود مانع حرف زدنش شده است. دلیلش را از خود نمیپرسید، اما این سکوت را مثل یک هدیه پذیرفته بود.
#تریسی_شوالیه#آخرین_فراری#طاهره_صدیقیاننشر کتابسرای تندیس
صفحات ۲۹۰ و ۲۹۱.
@Ab_o_Atash