✳ بر میگردیم به سمت سرباز که کنارِ گاری ایستاده است و دست به چمدان نزده است… صورتش را به صورتم نزدیک میکند. جوری که گرمای نفسش به صورتم میخورد. دستش را میگیرد زیر چانهام.
- ها؟! چی خیال کردی؟ افغانی غیور است، خودش خواهر و مادر دارد…
- درست میگویی. افغانی غیرت دارد، بر منکرش لعنت…
- پَ چرا رفتی دنبالِ سیاه سر؟ پشتون غیرت دارد. مَ گفتمت، پیرزال تلاشی میکند، کدام مردکی بود آنجا آخر؟
شروع میکنم به بهانه آوردن که مثلاً معنای تلاشی را نمیدانستم و معنای پیرزال را و… بعد دولا میشوم که چمدانِ کلان را ببندم و برش دارم از روی میزِ فلزی خاکآلود که دوباره تشر میزند.
- هنوز تلاشی نکردم… بکسِ کلان را بسته نکن!
بعد سرسری دستی میکشد داخل چمدان و با صدایی خشن که حالا به آن عادت کردهام، میگوید:
- اینجی هیچکس بی اجازه دست نمیزند به اثاثِ غریب… افغان حرمت غریب را دارد…”
#رضا_امیرخانی#جانستان_کابلستانص ۴۵.
@Ab_o_Atash