✳ اولین بار، در بازار از میان دود کباب و عطر ریحان چهره از نقاب کشید. در عین عیانی، ابوالفتح پیوسته مستور بود. سینیِ مسین را پوشانده بود، لابهلا در دستمال خراسانی. پیدا نبود که با داشتن عیال، خجل از خرید کباب بازار است یا محتاطِ رسیدنِ بوی کباب به رهگذری گرسنه. چشمش هم حیا داشت، هم محبت؛ چشم آهوان باردار. نگاهش نگاه مادر بود، که تفنگ وقت شکار از دست رضا میانداخت. دهان که وا کرد، گفت بچۀ تهران نیست. کلام به لحن آذری میگفت: فارسی شیرین و دلنشین. صدایش صدای پدر بود که رضا را از صرافت بازیگوشی میانداخت. از تو، آهن گداخته بود که از رو سرخی نداشت. بادامی بود در قفل سخت که تا قفل صندوق آن نمیشکست، طعمش پیدا نبود شیرین است یا که تلخ.
#علی_حاتمی#هزاردستانمجموعه آثار
فیلمنامههای سینمایی و تلویزیونی، نمایشنامهها، آثار اجرا نشده
(چاپ اول، تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۶)
جلد ۲، صفحه ۹۶۵.
#دیالوگ#سبک_زندگی@Ab_o_Atash