کاستیهای وضعیتم، که خود ناشی از آرزومندیهای مناند، هرلحظه بر تمنّاهای من میافزایند- و جهانِ ناکافیام: همواره ناکاستنیست!
#OLDBOY
لینکِ ناشناس:
t.center/BChatPlusBot?start=sc-B9iNadUjM2YO
🟡به مُردن میماند زندگی! در تکاپویی مذبوحانه، آنسان که میکوشیم، بِجهتِ تخفیفِ رنجهامان، نوری را در درونِ دیگری بیابیم و در این ظلماتِ فروشدن، به سوی یکپارچگی، بر این ملال- وا تابانیم.
به آنهنگام که میآمیزیم- در واقعیتی زیرین، پساز ذوب شدنِ خیال، میبینیم: که دیگران نه نور، بلکه سایهبانِ رنجهاماناند و برآن ميافزایند.
🟡 نيمروزِ بزرگ آنگاه خواهد بود كه انسان در ميانهی راهِ خويش، ميان حيوان و اَبَرانسان، ايستاده باشد و رهسپاری خويش به شامگاه را چون برترين اميدِ خويش جشن گيرد؛- زيرا كه اين راهیست به بامدادی نو. آنگاه: آنکه فروشَوَنده است خود را دعا ميگوید تا فراشَوَنده باشد!- و خورشيدِ داناییاش بهرِ او در نيمروز خواهد ايستاد. "خدایان همگان مردهاند: اكنون میخواهیم كه اَبَرانسان بِزيد." اين باد آخرين خواستِ ما- روزی در نيمروزِ بزرگ!
🟡حال که خودم را تجزیه و تحلیل میکنم، شک و تردیدی وجودم را فرا میگیرد: شاید تنها بهاین علت علاقهمند به سیگارم که بتوانم گناه تمام ضعفها و ناتوانیهایم را روی دوش آن بیندازم. چه کسی میتواند بگوید با ترکِ سیگار من همان مردِ قوی و ایدهآلی میشدم که آرزوی بودنش را داشتم!؟ شاید ناخودآگاه، همین شک و تردید است که مرا وابسته به عادت ناپسندم کرده است: راهی آسان برای زندگی، با این تصور که انسان خودش را موجودِ فوقالعادهای فرض میکند، که بزرگی و عظمت با سرشتش عجین شده است، منتهی این عظمت و بزرگی به عللی کشف ناکرده باقی مانده است. من این احتمال را برای توجیه ضعفهای جوانیام پیش کشیدهام ولی از ته دل به آن اعتقاد ندارم.
🟡انسانِ بیدار تنها به لطفِ شبکهی استوار و منظمِ مفاهیم از بیدار بودنِ خود آگاه است و به همین دلیل گاهی که هنر این شبکهی مفاهیم را از هم میشکافد تصور میکند دارد خواب میبیند. پاسکال حق دارد که میگوید: اگر خوابی یکسان هر شب برایمان تکرار میشد به همان اندازه که با چیزهایی که هر روز میبینیم مشغولایم، با آن نیز مشغول میشدیم: «به عقیدهی من اگر صنعتگری بتواند اطمینان حاصل کند که هر شب دوازده ساعتِ کامل خواب خواهد دید پادشاه است، به اندازهی پادشاهی که هر شب دوازده ساعت خواب میبیند صنعتگر است خوشحال خواهد بود». به لطفِ اعجازِ پیوسته اثرگذارِ اسطوره، بیداریِ قوم-ای که با اسطوره برانگیخته میشوند، مثلِ یونانیانِ باستان، در واقع بیشتر شبیهِ خواب است تا بیداریِ متفکری که ذهناش به نورِ علم روشن است. اگر روزی درختی همچون زیبارویی سخن بگوید، یا اگر خدایی بتواند دخترکانِ جوان را به هیئتِ گاوِ نر در آورد، و اگر خودِ آتنه ناگهان سوار بر ارابهای زیبا به همراه پیسیستراتوس در بازارِ آتن دیده شود- و این چیزی است که هر آتنیِ صادق به آن باور داشت- آنگاه هر چیزی در هر زمانی، همچون حالتِ خواب، ممکن است و کلِ طبیعت طوری به گِردِ انسانها به رقص در میآید که گویی بالماسکهی خدایانی است که صرفاً دارند با دست انداختنِ انسانها به اشکال و صورتهایِ مختلف تفریح میکنند.