الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#مهندسی_جنگ
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌺🌺
#مین_گذاری_جزیره_مجنون
#شهید_حاج_ناصر_اربابیان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#جزیره_مجنون_کنار_جاده_خندق_لشگر_سیدالشهداء(ع) خط پدافندی داشت
قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف #مین_جهنده_M16 با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به #سیم_خاردار و #نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از #مهندسی_جنگ_جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد #حاج_ناصر با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در #اردوگاه_کوثر تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: #تو_کجا_میایی. گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم..
من اصرار داشتم همراهشون برم عقب.
.چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود..
هرچی بهونه آوردم و چند تا #سرفه_خفن هم چاشنیش کردم نشد که نشد.
حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت #اصغر_آقا_سیمان_فروش رو برات بگم و بعد برو.
گفت زود بگو عجله داریم.
حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش.
گفتند این سیمان رو به #خانواده_شهدا و#اسرا میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم..
گفتند پس سیمان به شما نمیدیم
اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری.
اون بنده خدا گفت:
فقط یه عرضی داشتم برای #اصغر_آقا_سیمان_فروش.
اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی...
دلت خنک شد...
حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده....
من این حکایت رو برای #حاج_ناصرگفتم واون هم خیلی خندید.
ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که #حاج_ناصر_حالا_دلت_خنک_شد....

البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از #جزیره_شمالی ، کنار #جاده_خندق بیرون اومدیم... اما هفته بعدش #دشمن_بعثی با بمباران وسیع #شیمیایی و آتشباری سنگین به #جزیره_مجنون حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد.
🌺🌺
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌺🌺
#مین_گذاری_جزیره_مجنون
#شهید_حاج_ناصر_اربابیان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#جزیره_مجنون_کنار_جاده_خندق_لشگر_سیدالشهداء(ع) خط پدافندی داشت
قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف #مین_جهنده_M16 با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به #سیم_خاردار و #نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از #مهندسی_جنگ_جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد #حاج_ناصر با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در #اردوگاه_کوثر تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: #تو_کجا_میایی. گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم..
من اصرار داشتم همراهشون برم عقب.
.چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود..
هرچی بهونه آوردم و چند تا #سرفه_خفن هم چاشنیش کردم نشد که نشد.
حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت #اصغر_آقا_سیمان_فروش رو برات بگم و بعد برو.
گفت زود بگو عجله داریم.
حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش.
گفتند این سیمان رو به #خانواده_شهدا و#اسرا میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم..
گفتند پس سیمان به شما نمیدیم
اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری.
اون بنده خدا گفت:
فقط یه عرضی داشتم برای #اصغر_آقا_سیمان_فروش.
اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی...
دلت خنک شد...
حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده....
من این حکایت رو برای #حاج_ناصرگفتم واون هم خیلی خندید.
ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که #حاج_ناصر_حالا_دلت_خنک_شد....

البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از #جزیره_شمالی ، کنار #جاده_خندق بیرون اومدیم... اما هفته بعدش #دشمن_بعثی با بمباران وسیع #شیمیایی و آتشباری سنگین به #جزیره_مجنون حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد.
🌺🌺
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌺🌺
#مین_گذاری_جزیره_مجنون
#شهید_حاج_ناصر_اربابیان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#جزیره_مجنون_کنار_جاده_خندق_لشگر_سیدالشهداء(ع) خط پدافندی داشت
قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف #مین_جهنده_M16 با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به #سیم_خاردار و #نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از #مهندسی_جنگ_جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد #حاج_ناصر با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در #اردوگاه_کوثر تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: #تو_کجا_میایی. گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم..
من اصرار داشتم همراهشون برم عقب.
.چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود..
هرچی بهونه آوردم و چند تا #سرفه_خفن هم چاشنیش کردم نشد که نشد.
حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت #اصغر_آقا_سیمان_فروش رو برات بگم و بعد برو.
گفت زود بگو عجله داریم.
حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش.
گفتند این سیمان رو به #خانواده_شهدا و#اسرا میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم..
گفتند پس سیمان به شما نمیدیم
اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری.
اون بنده خدا گفت:
فقط یه عرضی داشتم برای #اصغر_آقا_سیمان_فروش.
اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی...
دلت خنک شد...
حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده....
من این حکایت رو برای #حاج_ناصرگفتم واون هم خیلی خندید.
ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که #حاج_ناصر_حالا_دلت_خنک_شد....

البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از #جزیره_شمالی ، کنار #جاده_خندق بیرون اومدیم... اما هفته بعدش #دشمن_بعثی با بمباران وسیع #شیمیایی و آتشباری سنگین به #جزیره_مجنون حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد.
🌺🌺
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#برای_یک_مهندس_غریب
بمناسبت 5 اسفند #روز_مهندس
#سردار_شهید_مهندس_جعفر_شجاعی_فرد
جانشین #لشگر_43_امام_علی_علیه_السلام
شهادت 16 بهمن ماه 64
#جزیره_ام_الرصاص

33 سال از شهادت #نابغه_مهندسی_رزمی میگذرد و او همچنان گمنام است
توی جبهه سعید صداش میکردند اما اسم شناسنامه اش جعفر بود
یکی دوسال قبل که #هیات_الوارثین به مناسبت سالگرد شهادت #شهیدان_معصومی درمنزلشان برگزار شد با نام #شهیدان_شجاعی_فرد آشنا شدم.
منزل پدری این شهید در دولت آباد شهرری در همسایگی منزل خانواده شهیدان معصومی بود.
اون شب به علت ارتباطی که یکی از همرزمان با #سردار_بحرینی فرمانده #لشگر_مهندسی_امام_علی_علیه_السلام داشت ایشون به همراه چند تا از همرزمانش در جلسه حضور داشتند و در انتهای جلسه از سردار بحرینی خواستم از #شهید_جعفر(سعید) #شجاعی_فرد که روزگارانی به عنوان جانشین #فرماندهی_لشگر_امام_علی_علیه_السلام کمک کارشون بود قدری صحبت کنند.
مجید بحرینی #فرمانده_لشکر_مهندسی_امام_علی )ع) در دوران دفاع مقدس در رابطه با سعید شجاعی‌فرد فرمود: سعید در زمینه‌های مختلف مهندسی به خصوص در زمینه #پل_شناور مبتکر خوبی بود. بعد از #عملیات_بدر، #خیبر و #عملیات_والفجر_8
سعید توانست با ابتکارات خوب خود موفقیت‌هایی بدست آورد. او مدام در حال فعالیت بود و از پذیرفتن ماموریت و گرفتن کار واهمه نداشت. امور را با توکل بر خدا می‌پذیرفت و به خوبی هم انجام می‌داد.
تمامی نیرو‌های لشکر، سعید را از نظر اخلاقی خوب می‌شناختند و او را واقعا دوست داشتند.
#شهید_سعید_شجاعی_‌فرد از اول جنگ فعالیت‌های متنوعی داشت و یک فرد شناخته شده‌ای در بین فرماندهان مخصوصا در جنوب بود. هنوز داغ سعید برای ما تازه است و ما هر موقع به یادش می‌افتیم ناراحت می‌شویم».
#سردار_محمد_وفائی #مسئول_مهندسی_رزمی_نیروی زمینی در دوران دفاع مقدس نیز در رابطه با خصوصیات شهید سعید شجاعی گفت:
این شهید بزرگوار یک فرد صاحبنظر در امر #مهندسی_جنگ با اطلاعات کافی بود که از اول جنگ در بعد مهندسی فعالیت داشت. وقتی که به تک ‌تک محور‌های عملیاتی می‌رفتیم آثار این عزیزان بالاخص این شهید عزیز مشهود بود. یکی از فعالیت‌های وی این بود که در زیر آتش دشمن در #عملیات_بدر نزدیک به 11 کیلومتر پلی احداث کرد که به وسیله آن، #جاده_خندق حفظ شد. این پل‌ها را شجاعی‌ها می‌زدند که در زیر رگبار مسلسل و بمباران هواپیما‌ها و توپخانه و با شهامت تمام پلی عظیم را نصب و یا جاده‌ای حساس را احداث می‌کردند و دنیا را مایوس می‌کنند.
ازجمله فعالیت های این فرمانده شهید نصب پل عظیم #عملیات_خیبر بود.
پلی که به همت #مهندسان_جهاد_سازندگی ساخته شد و با ایثار و دلاوری #شهید_سعید_شجاعی_فرد و همرزمانش در مهندسی رزمی در زیر آتش شدید توپخانه و بمباران هواپیماهای دشمن به طول 13 کیلومتر در میان #آبهای_هور نصب گردید
#سردار_شهید_سعید_شجاعی_فرد در سن 23 سالگی قبل از #عملیات_والفجر_8 در منطقه #ام_الرصاص در16 بهمن ماه 64 مزد جهادش را دریافت کرد و عروس شهادت را در آغوش کشید.
پیکر مطهر این سردار مظلوم در قطعه 27 گلزارشهدای بهشت زهراء(س) در کنار برادر شهیدش در خاک آرمید.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌺🌺
#مین_گذاری_جزیره_مجنون
#شهید_حاج_ناصر_اربابیان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#جزیره_مجنون_کنار_جاده_خندق_لشگر_سیدالشهداء(ع) خط پدافندی داشت
قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف #مین_جهنده_M16 با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به #سیم_خاردار و #نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از #مهندسی_جنگ_جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد #حاج_ناصر با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در #اردوگاه_کوثر تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: #تو_کجا_میایی. گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم..
من اصرار داشتم همراهشون برم عقب.
.چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود..
هرچی بهونه آوردم و چند تا #سرفه_خفن هم چاشنیش کردم نشد که نشد.
حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت #اصغر_آقا_سیمان_فروش رو برات بگم و بعد برو.
گفت زود بگو عجله داریم.
حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش.
گفتند این سیمان رو به #خانواده_شهدا و#اسرا میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم..
گفتند پس سیمان به شما نمیدیم
اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری.
اون بنده خدا گفت:
فقط یه عرضی داشتم برای #اصغر_آقا_سیمان_فروش.
اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی...
دلت خنک شد...
حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده....
من این حکایت رو برای #حاج_ناصرگفتم واون هم خیلی خندید.
ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که #حاج_ناصر_حالا_دلت_خنک_شد....

البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از #جزیره_شمالی ، کنار #جاده_خندق بیرون اومدیم... اما هفته بعدش #دشمن_بعثی با بمباران وسیع #شیمیایی و آتشباری سنگین به #جزیره_مجنون حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد.
🌺🌺
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌺🌺
#مین_گذاری_جزیره_مجنون
#شهید_حاج_ناصر_اربابیان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#جزیره_مجنون_کنار_جاده_خندق_لشگر_سیدالشهداء(ع) خط پدافندی داشت
قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف #مین_جهنده_M16 با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به #سیم_خاردار و #نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از #مهندسی_جنگ_جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد #حاج_ناصر با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در #اردوگاه_کوثر تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: #تو_کجا_میایی. گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم..
من اصرار داشتم همراهشون برم عقب.
.چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود..
هرچی بهونه آوردم و چند تا #سرفه_خفن هم چاشنیش کردم نشد که نشد.
حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت #اصغر_آقا_سیمان_فروش رو برات بگم و بعد برو.
گفت زود بگو عجله داریم.
حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش.
گفتند این سیمان رو به #خانواده_شهدا و#اسرا میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم..
گفتند پس سیمان به شما نمیدیم
اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری.
اون بنده خدا گفت:
فقط یه عرضی داشتم برای #اصغر_آقا_سیمان_فروش.
اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی...
دلت خنک شد...
حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده....
من این حکایت رو برای #حاج_ناصرگفتم واون هم خیلی خندید.
ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که #حاج_ناصر_حالا_دلت_خنک_شد....

البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از #جزیره_شمالی ، کنار #جاده_خندق بیرون اومدیم... اما هفته بعدش #دشمن_بعثی با بمباران وسیع #شیمیایی و آتشباری سنگین به #جزیره_مجنون حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد.
🌺🌺
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🌺🌺
#مین_گذاری_جزیره_مجنون
#شهید_حاج_ناصر_اربابیان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#جزیره_مجنون_کنار_جاده_خندق_لشگر_سیدالشهداء(ع) خط پدافندی داشت
قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف #مین_جهنده_M16 با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به #سیم_خاردار و #نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از #مهندسی_جنگ_جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد #حاج_ناصر با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در #اردوگاه_کوثر تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: #تو_کجا_میایی. گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم..
من اصرار داشتم همراهشون برم عقب.
.چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود..
هرچی بهونه آوردم و چند تا #سرفه_خفن هم چاشنیش کردم نشد که نشد.
حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت #اصغر_آقا_سیمان_فروش رو برات بگم و بعد برو.
گفت زود بگو عجله داریم.
حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش.
گفتند این سیمان رو به #خانواده_شهدا و#اسرا میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم..
گفتند پس سیمان به شما نمیدیم
اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری.
اون بنده خدا گفت:
فقط یه عرضی داشتم برای #اصغر_آقا_سیمان_فروش.
اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی...
دلت خنک شد...
حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده....
من این حکایت رو برای #حاج_ناصرگفتم واون هم خیلی خندید.
ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که #حاج_ناصر_حالا_دلت_خنک_شد....

البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از #جزیره_شمالی ، کنار #جاده_خندق بیرون اومدیم... اما هفته بعدش #دشمن_بعثی با بمباران وسیع #شیمیایی و آتشباری سنگین به #جزیره_مجنون حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد.
🌺🌺
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
@alvaresinchannel