الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#مقر_بچه_های_تخریب
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
#بمباران_شیمیایی
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر_10
13 فروردین 67
#بیاره_عراق
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی

روز #بمباران_شیمیایی #مقر_تخریب_در_ بیاره من هم اونجا بودم.
خبر #شهادت_بچه ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها.
ما در #مقر_تخریب در شهربیاره مستقر بودیم.
نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود.
برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند.
من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم
احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند.
هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت.
همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم.
#چادر_تدارکات که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم #شهید_رضا_استاد است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد.
بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم.
وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان.
هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند.
تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم.
حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند.
اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند.
#پیکر_مطهر_شهید_رضا_استاد رو هم داخل پتو پیچیده و به #معراج_شهدا فرستادیم ..
فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند
بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم.
ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و...
تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم
ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند.
بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند.
ماها رو یه راست بردند #بیمارستان_امام_رضای(ع) #مشهد ...
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#بمباران_شیمیایی
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر_10
13 فروردین 67
#بیاره_عراق
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی

روز #بمباران_شیمیایی #مقر_تخریب_در_ بیاره من هم اونما بودم.
خبر #شهادت_بچه ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها.
ما در#مقر_تخریب در بیاره مستقر بودیم.
نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود.
برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند.
من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم
احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند.
هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت.
همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم.
#چادر_تدارکات که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم #شهید_رضا_استاد است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد.
بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم.
وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان.
هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند.
تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم.
حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند.
اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند.
#پیکر_مطهر_شهید_رضا_استاد رو هم داخل پتو پیچیده و به #معراج_شهدا فرستادیم ..
فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند
بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم.
ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و...
تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم
ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند.
بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند.
ماها رو یه راست بردند #بیمارستان_امام_رضای(ع) #مشهد ...
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
#معراج_شهیدان
یاران ما زاینجا به سوی حق پریدند
اینجا جمال یوسف گم گشته دیدند
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر10
#سکوی_پرواز_یاران_شهید
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#بمباران_شیمیایی
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر_10
13 فروردین 67
#بیاره_عراق
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی

روز #بمباران_شیمیایی #مقر_تخریب_در_ بیاره من هم اونما بودم.
خبر #شهادت_بچه ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها.
ما در#مقر_تخریب در بیاره مستقر بودیم.
نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود.
برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند.
من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم
احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند.
هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت.
همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم.
#چادر_تدارکات که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم #شهید_رضا_استاد است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد.
بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم.
وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان.
هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند.
تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم.
حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند.
اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند.
#پیکر_مطهر_شهید_رضا_استاد رو هم داخل پتو پیچیده و به #معراج_شهدا فرستادیم ..
فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند
بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم.
ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و...
تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم
ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند.
بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند.
ماها رو یه راست بردند #بیمارستان_امام_رضای(ع) #مشهد ...
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#خط_و_نشان_به_خدا
#سردار_تخریبچی
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
#عملیات_والفجر_8
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی

با #حاج_عبدالله داشتیم می رفتیم #فاو، دقیقا یادم نیست چنذنفر بودیم.
شاید ۵ نفر و یا بشتر، احمد خسروبابایی و حبیب فرخی هم بودند.
3ماشین رو گذاشتیم این طرف آب، سوئیچش رو گذاشتیم کنار لاستیک ماشین تا هرکس قرار شد برگرده بیاید بردارد و استفاده کند. سوار قایق شدیم رفتیم توی ساحل فاو پیاده شدیم.
دنبال یه جای مناسب می گشتیم تا به عنوان #مقر_بچه_های_تخریب انتخاب کنیم.
حاج عبدالله خیلی گرفته بود. از خودش شاکی بود که چرا تو این مدت چند سال جبهه بوده حتی یه خراش کوچیک هم برنداشته و زخمی هم نشده است.
بعدش هم خودش به خودش دلداری می داد. ما هم که شنونده بودیم، راستش دیگران را نمی دونم ولی من از معنویت شکایتش و دلداری خودش داشتم لذت می بردم.
تو همین حال بودیم گفت خدایا برای اینکه من تکلیفم با خودم روشن بشه امروز تا ظهر یه نشونی نشون من بده
تو همین حال و هوا بودیم و دنبال جا برای مقر می گشتیم که یه دفعه انگار حاجی را برق گرفته باشه گفت وای آنجا را همه روبه رو را نگاه کردیم یه رزمنده داشت راه می رفت. ما متوجه ماسک اون نشده بودیم. گفت احتمالا عراق #شیمیایی_می زنه این ها مجهز شده اند و نیروهای ما بدون ماسک دارند می آیند منطقه آلوده.
رو به من کرد و گفت بدو برو ماشین وردار و برو دنبال ماسک، ماسک را اینجا نروسندی نه می خوابی نه استراحت
من و حبیب فرخی برای آوردن ماسک از #حاج_عبدالله جدا شدیم.
بعدا فهمیدم تا قبل از ظهر همان روز #هواپیماهای_دشمن نزدیکی حاجی را زده بودند و حاجی تمام سر و صورتش سوخته و باند پبچی شده بود
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#خط_و_نشان_به_خدا
#سردار_تخریبچی
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
#عملیات_والفجر_8
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی

با #حاج_عبدالله داشتیم می رفتیم #فاو، دقیقا یادم نیست چنذنفر بودیم.
شاید ۵ نفر و یا بشتر، احمد خسروبابایی و حبیب فرخی هم بودند.
3ماشین رو گذاشتیم این طرف آب، سوئیچش رو گذاشتیم کنار لاستیک ماشین تا هرکس قرار شد برگرده بیاید بردارد و استفاده کند. سوار قایق شدیم رفتیم توی ساحل فاو پیاده شدیم.
دنبال یه جای مناسب می گشتیم تا به عنوان #مقر_بچه_های_تخریب انتخاب کنیم.
حاج عبدالله خیلی گرفته بود. از خودش شاکی بود که چرا تو این مدت چند سال جبهه بوده حتی یه خراش کوچیک هم برنداشته و زخمی هم نشده است.
بعدش هم خودش به خودش دلداری می داد. ما هم که شنونده بودیم، راستش دیگران را نمی دونم ولی من از معنویت شکایتش و دلداری خودش داشتم لذت می بردم.
تو همین حال بودیم گفت خدایا برای اینکه من تکلیفم با خودم روشن بشه امروز تا ظهر یه نشونی نشون من بده
تو همین حال و هوا بودیم و دنبال جا برای مقر می گشتیم که یه دفعه انگار حاجی را برق گرفته باشه گفت وای آنجا را همه روبه رو را نگاه کردیم یه رزمنده داشت راه می رفت. ما متوجه ماسک اون نشده بودیم. گفت احتمالا عراق #شیمیایی_می زنه این ها مجهز شده اند و نیروهای ما بدون ماسک دارند می آیند منطقه آلوده.
رو به من کرد و گفت بدو برو ماشین وردار و برو دنبال ماسک، ماسک را اینجا نروسندی نه می خوابی نه استراحت
من و حبیب فرخی برای آوردن ماسک از #حاج_عبدالله جدا شدیم.
بعدا فهمیدم تا قبل از ظهر همان روز #هواپیماهای_دشمن نزدیکی حاجی را زده بودند و حاجی تمام سر و صورتش سوخته و باند پبچی شده بود
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#بمباران_شیمیایی
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر_10
13 فروردین 67
#بیاره_عراق
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی

روز #بمباران_شیمیایی #مقر_تخریب_در_ بیاره من هم اونما بودم.
خبر #شهادت_بچه ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها.
ما در#مقر_تخریب در بیاره مستقر بودیم.
نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود.
برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند.
من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم
احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند.
هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت.
همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم.
#چادر_تدارکات که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم #شهید_رضا_استاد است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد.
بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم.
وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان.
هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند.
تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم.
حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند.
اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند.
#پیکر_مطهر_شهید_رضا_استاد رو هم داخل پتو پیچیده و به #معراج_شهدا فرستادیم ..
فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند
بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم.
ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و...
تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم
ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند.
بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند.
ماها رو یه راست بردند #بیمارستان_امام_رضای(ع) #مشهد ...
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#خط_و_نشان_به_خدا
#سردار_تخریبچی
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
#عملیات_والفجر_8
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی

با #حاج_عبدالله داشتیم می رفتیم #فاو، دقیقا یادم نیست چنذنفر بودیم.
شاید ۵ نفر و یا بشتر، احمد خسروبابایی و حبیب فرخی هم بودند.
3ماشین رو گذاشتیم این طرف آب، سوئیچش رو گذاشتیم کنار لاستیک ماشین تا هرکس قرار شد برگرده بیاید بردارد و استفاده کند. سوار قایق شدیم رفتیم توی ساحل فاو پیاده شدیم.
دنبال یه جای مناسب می گشتیم تا به عنوان #مقر_بچه_های_تخریب انتخاب کنیم.
حاج عبدالله خیلی گرفته بود. از خودش شاکی بود که چرا تو این مدت چند سال جبهه بوده حتی یه خراش کوچیک هم برنداشته و زخمی هم نشده است.
بعدش هم خودش به خودش دلداری می داد. ما هم که شنونده بودیم، راستش دیگران را نمی دونم ولی من از معنویت شکایتش و دلداری خودش داشتم لذت می بردم.
تو همین حال بودیم گفت خدایا برای اینکه من تکلیفم با خودم روشن بشه امروز تا ظهر یه نشونی نشون من بده
تو همین حال و هوا بودیم و دنبال جا برای مقر می گشتیم که یه دفعه انگار حاجی را برق گرفته باشه گفت وای آنجا را همه روبه رو را نگاه کردیم یه رزمنده داشت راه می رفت. ما متوجه ماسک اون نشده بودیم. گفت احتمالا عراق #شیمیایی_می زنه این ها مجهز شده اند و نیروهای ما بدون ماسک دارند می آیند منطقه آلوده.
رو به من کرد و گفت بدو برو ماشین وردار و برو دنبال ماسک، ماسک را اینجا نروسندی نه می خوابی نه استراحت
من و حبیب فرخی برای آوردن ماسک از #حاج_عبدالله جدا شدیم.
بعدا فهمیدم تا قبل از ظهر همان روز #هواپیماهای_دشمن نزدیکی حاجی را زده بودند و حاجی تمام سر و صورتش سوخته و باند پبچی شده بود
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#معراج_شهیدان
یاران ما زاینجا به سوی حق پریدند
اینجا جمال یوسف گم گشته دیدند
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر10
#سکوی_پرواز_یاران_شهید
@alvaresinchannel