الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#علی_روزبهانی
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃
🍃
🔸🌱 خا طره #لاستیک_سرقتی
#عملیات_بیت_المقدس_6
اردیبهشت سال 67
✍️✍️✍️راوی: #علی_روزبهانی

عملیات #بیت_المقدس_6 شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن #معبر برای حمله به دشمن ماموریت #مین_گذاری برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داده بودند.
با #شهید_عباس_بیات وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع #شیخ محمد.
بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت.
گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد.
توی همین گیر دار ماشین پنچر شد.
به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم
جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن
گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی.
وقتی میرفتم صدام کرد..
گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن.
من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم ..
اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه.
یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم.
نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره.
ما نیاز داشتیم و بردیم
در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه.
لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون.
دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد.
تا منو دید خوشحال شد
گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم.
با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی.
گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده .

🍃🍃 @alvaresinchannel
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃
🍃
🔸🌱 خا طره #لاستیک_سرقتی
#عملیات_بیت_المقدس_6
اردیبهشت سال 67
✍️✍️✍️راوی: #علی_روزبهانی

عملیات #بیت_المقدس_6 شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن #معبر برای حمله به دشمن ماموریت #مین_گذاری برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داده بودند.
با #شهید_عباس_بیات وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع #شیخ محمد.
بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت.
گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد.
توی همین گیر دار ماشین پنچر شد.
به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم
جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن
گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی.
وقتی میرفتم صدام کرد..
گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن.
من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم ..
اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه.
یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم.
نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره.
ما نیاز داشتیم و بردیم
در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه.
لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون.
دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد.
تا منو دید خوشحال شد
گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم.
با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی.
گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده .

🍃🍃 @alvaresinchannel
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃
🍃
🔸🌱 خا طره #لاستیک_سرقتی
#عملیات_بیت_المقدس_6
اردیبهشت سال 67
✍️✍️✍️راوی: #علی_روزبهانی

عملیات #بیت_المقدس_6 شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن #معبر برای حمله به دشمن ماموریت #مین_گذاری برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داده بودند.
با #شهید_عباس_بیات وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع #شیخ محمد.
بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت.
گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد.
توی همین گیر دار ماشین پنچر شد.
به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم
جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن
گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی.
وقتی میرفتم صدام کرد..
گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن.
من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم ..
اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه.
یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم.
نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره.
ما نیاز داشتیم و بردیم
در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه.
لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون.
دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد.
تا منو دید خوشحال شد
گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم.
با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی.
گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده .

🍃🍃 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#معبری_که_شهید_ضیایی_زد
#عملیات_نصر_4
#ارتفاعات_ماووت
✍️✍️✍️ راوی: #علی_روزبهانی

مرحله اول #عملیات_نصر_4 بود که قرار شد دقیق یادم نیست پاسگاه ۱بود یا۲ #ماووت را ازاد کنند من در تیم برادرمحمد فرد بودم قرار بود برای معبر زدن به گردان های رزمی مامور شویم چند دقیقه قبل از حرکت تغیراتی انجام شد و من به تیم برادر #شهید_ضیایی رفتم اگر اشتباه نکنم برادر ولی لو هم با ما بود
#شهید_ضیایی که قبلا توجیه شده بود بما در مورد عملیات توضیحاتی داد و گفت خودش #معبر می زند و قرار شد من پشت سرش #طناب_معبر بکشم و برادر ولی لو هم که بنده خدا یک پایش ناراحتی داشت رزرو باشد .
قبل از حرکت شهید ضیایی به من گفت : اگر برای من داخل معبراتفاقی افتاد توجه نکن و معبر را ادامه بده واگر برای شما مشکلی پیش امد برادر ولی لو ادامه بدهد.
رسیدیم #پای_کار و #تیم_بچه_های_تخریب دست به کار شدند
شهید ضیایی وارد #میدان_مین شد وبا احتیاط خنثی کردن مین ها رو شروع کرد و من هم به فاصله کمی پشت سرش #نوار_سفید_رنگ_معبر رو روی زمین پهن میکردم .
مسیر معبر از بین #کمین_دشمن بود . صدای صحبت هاشون به زبان عربی میامد .
به آخر میدون مین رسیدیم وتقریبا معبر باز شد وشهید ضیایی به من اشاره کرد که من مواظب باشم . اون برگشت سر معبر تا #گردان_خط_شکن رو از معبر عبور دهد .
گردان وارد معبر شد. اول چند تا آرپی جی زن جلو اومدند وسنگر کمین دشمن رو خاموش کردند و بعدش رزمنده ها با عبور از معبر به مواضع دشمن یورش بردند .
یک لحظه همه جا رو آتش گرفت. تیر بارهای دشمن بود که مسیر معبر رو با تیر رسام میزد و آتیش خمپاره ها و انفجار پی درپی اطراف معبر شروع شد.
قرار #بچه_های_تخریب این بود که بعد از اتمام معبر و عبور نیروها به عقب برگردند تا برای ماموریت های بعدی اعزام شوند.
توی اون سر و صدا و آتیش سنگین من شهید ضیایی رو گم کردم.
دستور بود که عقب برگردید .
مسیر برگشت روبلد بودم یه مقدار مسیر رو زیر آتش دشمن سینه خیز اومدم .
سمت راست جاده رو دشمن #مین_گذاری کرده بود ومواظب بودم داخل میدون مین نشوم.
توی حال خودم بودم که کسی از پشت سر من رو به اسم صدا کرد. اطراف رو نگاه کردم #برادر_عباسپور روی مین رفته بود و از ناحیه پا سخت مجروح شده بود ازش خون زیادی میرفت کف پاش نصف شده بود. من عادت داشتم از مقر که برای کار بیرون می امدم بجای اب چایی می ریختم تو قمقمه و چندتا قند هم توش می انداختم شب قبل هم همینکار را کرده بود م برادر عباسپور گفت : روزبهانی اب داری؟؟
گفتم بله
گفت : خون های پام رو بشور و سفت ببند
درب قمقمه را باز کردم.
چایی سرد شده بود ولی یادم نبود چایی است .
چایی شیرین را ریختم روی پای عباسپور
و زخمهای پایش را بستم و شروع کردیم سینه خیز و با احتیاط از #میدون_مین بیدون اومدن برای من جالب بود که عباسپور با اینکه پاش به پوست آویزون بود و درد میکشید و خون زیادی هم ازش رفته بود... معبر هم می زد .
با هر جون کندنی بود برادر عباسپور رو عقب آوردم.
روی جاده یک خشایار بود برای بردن مجروحان.
عباسپور رو سوار #خشایار کردم و خودم رفتم سمت سنگر بچه های تخریب.
آقا جعفر اون جا بود. از وضعیت بچه ها و معبرها سوال کرد .
🌹
🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel