من نه میتونم خودمو نجات بدم نه تورو گیر افتادیم جفتمون بند شدیم به چیزایی که رها کردنشون الان دیگه برامون مثل سقوطه نه تو میتونی رها کنی نه من و این تراژدی ترین قسمت داستان میشه چون که دارم بهت میگم من برای نجات تو زیادی کوفته ی راهم٫ راه نجات آخر من شدِ همین که میبینی من همون پروژه ی شکست خورده ی ته فایل های فلشت میشم در واقع از تو هم میخام منو نجات ندی از این تو در تو ی بی پایان بزار یادم بره کی بودم بزار غرق شم٫ دستات به سمت من دراز نکن که من دیگه نه میتونم خودمو نجات بدم نه تورو نه گذشته و نه حتی آینده رو
منو یادت نره حتی اگه نبودمو نبودی منو از گرد خاک گرفته ی کانورس ستاره ای پیدا کن از پاکت خالی سناتور که نمیدونم دفعه ی چندمه که قول دادم ترک کنم اما باز وجودم نسخ بوی سوختن کاغذ قرمز رنگشه دنبالم بگرد تو تک تک کتاب فروشی هایی که بوی کتاب نو میدن از کتابخونه دم پارک که معلوم نبود اون یه تیکه جا کتابخونست یا یه در بسته باورودی جهنم منو پیدا کن بغل همون کافه کوچولوعه که مهیار با نامزدش همیشه صدای خنده هاشون میپیچه از بوی کوکی شکلاتی و دارچینی دم غروب منو پیدا کن از هرجا که میتونی منو به یاد بیار که برای فراموش شدن زیادی جوونم