📝#روایت_دیدار |
روزی که مهمان حاج قاسم بودیم (بخش اول)
🖥روایت ریحانه
KHAMENEI.IR از دیدار و سخنرانی رهبر انقلاب به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹از همان موقعی که رفتنم قطعی شد، مطمئن بودم که این دیدار متفاوت است. آنهم بخاطر صاحب مجلس. مگر میشود، کسی که به مهمان نوازی مشهور است و در خانهاش همیشه به روی دیگران باز بوده، برای آنهایی که وعده گرفته، سنگ تمام نگذارد؟ تا آخر این روایت را بخوانید و خودتان قضاوت کنید دیدار اینبار با رهبر انقلاب، که به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی برگزار شده بود، چقدر متفاوت و صمیمی و خالصانه بود. مثل خود حاج قاسم.
🔹حسینیه مملو از جمعیت بود. مرد و زن و پیر و جوان، در گوشه و کنار نشسته بودند. در یک سو، مردانی با سربندهای زرد و صلابتی مانند سرو و زنانی با روسری لبنانی و دلی به وسعت مدیترانه، از تبار سید مقاومت، به چشم میخوردند و در سویی دیگر، مردانی با دستهای ورزیده و به خونگرمی کویر و زنانی به مهربانی آفتاب و خوش رویی پسته، از دیار سردار دلها به چشمم آمدند. بوی سیب لبنانی، من را به ساحل بیتهای بیروت تو و بیروت من نزار قبانی کشاند و عطر کماچ و کلمپه چنان در فضا پیچیده بود که توصیفش، زیره به کرمان بردن است.
🔹از کنار خانمی رد شدم که دختر کوچولویی را بغل گرفته بود. قربان صدقهی چادر و روسری خوشگلش رفتم که خانم گفت: «جانباز است.» باورم نمی شد دختر بچه را میگوید. پرسیدم: «چه کسی جانباز است؟» دختر را که در آغوشش بود نشان داد و گفت: «سال قبل در ماجرای بمب گذاری مزار حاج قاسم، دو ساله بود، مادر و مادربزرگش شهید شدند. خودش هم یک ترکش در کمرش دارد که فعلا دکترها گفتهاند بهتر است به آن دست نزنیم.» دست دختر کوچولو را بوسیدم و اشکهایم را پشت لبخندم پنهان کردم.
🔎متن کامل را از اینجا بخوانید
👇
khl.ink/f/58898