مرحبا استاد شعر و شاعری بی نظیری ،حاذقی و نادری جعفری، چون رود جاری زنده ای شاعر پیشکسوتی ، پاینده ای دوستی ات با دوستان با وفا هم عیان و هم وفا اندر خفا چون چراغ انجمن افروختی مهر در دلها بسی اندوختی روشنای مهربانی داشتی چون نهال عاشقی را کاشتی باغ تو هرگز نمی بیند خزان دوستان بوکرده اند گلها ازان چشمه ی شعر تو جوشانتر شود دست خود بر خاک زن، تا زر شود می شناسم من ترا از دیر باز احترامت واجب است ، مثل نماز
بر شی از منظومه کلیه و دمنه .... زمانی که به مردم بی نیازی بزرگی و همیشه سر فرازی فقیری ریشه ی آوارگی هاست دلیل آفت و بیچارگی هاست حجاب شرم بردارد فقیری حیا را می فرستد بر اسیری نباشد رای ؛ فقیر بی نوا را ندارد عقل ؛ بهره بر گدا را برای خرج خویش و خانواده شود سست و ضعیف و بی اراده به وجه کار نا مشروع درآید به بد بختی همه عمرش سر آید شود مبغوض خشم آشنایان بیازارند او را بی خدایان ضرر دارد برایش راستگویی دچار تهمت و بی آبرویی دلیری حمل گردد بر حماقت شود اسراف ؛ اکرام و سخاوت اگر درویش دیدی مهربان است همه گویند از ترس نهان است دهان اژدها را دست بردن و یا از پوز شیری لقمه خوردن بسی آسانتر است از بی نصیبی بخواهی نان و آب از نا نجیبی چنانکه ناتوانی نا امید است دگر بر گشتن از مردن بعید است تهی دستی که افتد بر گدایی بمیرد بهتر است از بی نوایی بسا شرم از بروز نا توانی شود منجر به کار آن چنانی دروغ آدمی فی الحال باشد چه بهتر که زبانش لال باشد بلاغت در فحاشی ها روا نیست فحاشی هیچ مشکل را دوا نیست اگر درویشی و خوار و ذلیلی حرام خوردن نمی باشد دلیلی ...