♦️طعم، ترانه، حافظه♦️(برای جامعهای که همچنان قد میکشد)
▪️«نه! هنوز هست!» با خوشحالی به سمت مغازه میروم. هر سال، با ترس و لرز، منتظر خبر بستهشدن و از بین رفتنش هستم. : حلوای کِشی، مخصوص
بهبهان است. همینجا با کنجد و شیرهی خرما درست میشده. حداقل بیش از صد سال است. از تمام کارگاههای تولیدیاش، مانده یک کارگاه و یک پیرمرد که با همان روش قدیمی تولیدش میکند. میترسیدم مثل سنت نمدمالی و عبابافی
بهبهان از بین برود. اما این بار که به مغازهی کنار کارگاهش رفتم، خودش نبود: پسرش بود. سیسالهای. سرش حسابی شلوغ بود. میپرسم: «پدر خوبند؟ خودتان هم حلوای سنتی را درست میکنید؟ کسب و کار خوبه؟» میگوید: «آره
. خوبه. از پدر یاد گرفتهام. خودش کمتر میآید.»
▪️شنیدم که همت کردهاند و بالاخره آرزوی دور و درازم برآورده شده: خانههایی قدیمی با معماری سنتی
بهبهان که بازسازی شدهاند. تبدیل به کافههایی و بومگردیهایی. «خانهی محسنی» و روبرویش «خانهی موسوی نسب». کوچه هم سنگفرش شده. هزینهی سنگفرش شدنش را هم با هزار فشار و برو بیا، عدهای که دلنگران فرهنگ
بهبهان بودهاند، در ادارهی راه و شهرسازی جور کردهاند.
▪️وارد عمارت بازسازیشدهی «چهل دری»
بهبهان میشوم. کسی پشت میز جلوی ورودی نیست. روی میز تعدادی کتابی میبینم که انگار برآورده شدن خود ِ خود ِ آرزوهای من بودهاست: «آشپزی سنتی
بهبهان». کتاب را ورق میزنم و باور نمیکنم کسی این کار بزرگ را کردهباشد! وارد حیاط میشوم و اولین نفری که میبینم، خانمی جاافتاده با نگاهی پذیرا و مهربان است. میپرسم: «ببخشید، در مورد خرید این کتابها از چه کسی میتوانم سؤال کنم؟» با تسلط و مهربانی میگوید: «بفرمایید! در خدمتم». و بعد میفهمم روبروی من، خود ِ نویسنده کتاب ایستاده: خانم ملک تاج اعتبار. کسی که این خانهی زیبا را هم مدیریت میکند. زنی که میراثدار بخشی از سنت ِ دیرپا و حافظهی این سرزمین است: زنی که میداند مسأله فقط صد غذا و شیرینی و طعم نیست: مسأله حافظهی مردمان است. مسأله، حفظ ریشههاست. به یادگار و با افتخار، کنارش عکسی میگیرم.
▪️تبلیغات سطح شهر هم تغییر جدیای کردهاند: از لهجه و گویش بهبهانی در آنها استفاده شده. در شهری که هنوز هم نسل جدیدش، تلاش میکنند بیلهجه و «تهرانی» حرف بزنند! همان تغییری که در زندهکردن ترانههای عامیانه و مردمی
بهبهان اتفاق افتاده و کسی مثل عبدالله تجلی، که خود در
بهبهان قنادی دارد، با شکلی جدید این ترانهها را
بازخوانی میکند. کیفیتشان طوری است که گاهی از رادیو پیام و آوا هم اجرایشان را شنیدهام. همان اتفاقی که برای گل نرگس
بهبهان افتاده و خانمی با ساخت کارگاه و کسب و کاری، عطر نرگسزار
بهبهان را با بستهبندی جذاب، تبدیل به معرفی از داشتههای فراوان شهر کردهاست.
▪️نقطهی مشترک تمام این تغییرات چیست؟ مدتهاست که گفته و نوشتهام: جامعهی ایران، از پایین و درون، در حال یک «نوزایی فرهنگی» است. نوزایی فرهنگی که مستقل، بیوابستگی به حکومت و دولت، و حتی علیرغم خواست آن اتفاق میافتد. یک جریان ِ قدرتمند ِ مستقل و مویرگی که به دنبال بازگشت به ریشههای فرهنگی خویشتن است. در حال تقویت بنیهی خود. در حال قد کشیدن. هر جا میروم، هر سو که نگاه میکنم، در کنار فرسایشها و از دست دادنها، این رویشها را به وضوح میبینم. نمیتوان در این جامعه نفس کشید، دقت کرد و این خیزش محسوس فرهنگی از پایین را ندید.
▪️این بار، در
بهبهان، این شهر ِ نه چندان بزرگ، قابهای قد کشیدن این جامعه را میبینم. در اعماق، فرداهایی روشن دارند متولد میشوند. رویشی آرام که هیچ قدرتی توان متوقف کردنش را ندارد.
▫️پیشتر در مورد ایدهی «نوزایی فرهنگی از پایین»:
نوزایی از پاییناین صدای ماستجوانههای زمستانیمعجزههای ناپیداآن نیمهی دیگر کو؟راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|
@raahiane#حافظه|
#نوزایی_از_پایین|
#روشنا|
#بهبهان|
#جامعهشناسی_سفری