شعری زیبا از سهراب سپهری خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا، خشخشی میشنوی: کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست؟
. حکایت این روزامون خیلی جالبه... یه ویروس کوچیک شد معلم مون، خیلی چیزا رو بهمون یادآوری کرد، یادمون اومد که ... نظافت چقدر مهمه تدبیر چقدر لازمه سلامتی چقدر با ارزشه اطرافیانمون چقدر برامون عزیزن در کنار عزیزانمون بودن، چقدر لذت بخشه تک تک ثانیه های عمرمون چقدر ارزش دارن انسان چقدر ناتوانه مرگ چقدر میتونه نزدیک باشه
این ویروس یادمون انداخت که سلامتی، امنیت و آرامش چه نعمت های بزرگی بودن و حواسمون بهشون نبود
و مهمترین چیزی که یادمون انداخت، آره مهمترینش این که خدا چقدر بزرگه، چه قدرت بزرگیه... ویروسی که حتی با چشم دیده نمیشه، خیلی چیزا رو به یک دنیا یاد آوری کرد ... #مرتضی_خدام
شهریور عاشق انار بود اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد آخر انار، شاهزادهی باغ بود تاج انار کجا و شهریور کجا! انار اما فهمیده بود میخواست بگوید او هم عاشق شهریور است اما هر بار تا میرسید فرصت شهریور تمام میشد نه شهریور به انار میرسید و نه انار میتوانست شهریور را ببیند دانههای دلش خون شد و ترک برداشت سالهاست انار سرخ است سرخ از داغی و تندی عشق و قرنهاست شهریور بوی پائیز میدهد ... #متن #صدا#مرتضی_خدام #کلیپ @morteza.khodam @morteza.khodam
از دیگران شکایت نمی کنم و ندارم بلکه خودم را تغییر می دهم، چرا که کفش پوشیدن راحت تر از فرش کردن دنیاست. مبارزه انسان را داغ می کند و تجربه انسان را پخته می کند! هر داغی روزی سرد می شود ولی هیچ پخته اى دیگر خام نمی شود! گذشته هایت را ببخش آنها مثل کفش های بچه گیت نه تنها برایت کوچک اند بلکه تو را از برداشتن گام های بزرگ باز می دارند و اخر اینکه تو بازی زندگی گاهی پیروز می شویم وگاهی شکست می خوری در هر دو حالت، ما باید به بازی ادامه دهیم