خواب
خیالم چه ناگاه در هم شکست
چنانچون حبابی که بر آب بود
تو گفتی که یکباره برخاستم
به بیدارباشی که خود خواب بود
تو لالاییاش خوان نه بیدارباش
مگو خواب لابل که مرگش بنام
به عمق مهآلودهٔ درهای
همانند سکوی پرتاب بود
شدم غوطهور در سیاهی محض
فرومانده در چنگ مرداب شب
به هر کوششی غرقهتر میشدم
که بی هیچ پایان و پایاب بود
هراسان از آن ورطهٔ آشنا
زدم دست و پایی و برخاستم
به خوابی دگر دیدهام باز شد
شبی تیره در سوگ مهتاب بود
در این سقف بیروزن واژگون
پیِ معبری سوی بیداریام
اگرچه نوشته به هر گوشهاش
که گشتیم بسیار و نایاب بود
#فرشید_واریانی
@r_varyani