راهیان نور

#محبت
Channel
Logo of the Telegram channel راهیان نور
@rAhian_nurPromote
824
subscribers
8.83K
photos
786
videos
813
links
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
ابوتراب را گفتنند:

یاعلی،مافعلت حتی تصیر "علیا"؟
چه کردی که "علی" شدی؟
حضرت فرمودند:
إِنی کنت بَوابا لِقلبی…
#نگهبان دلم بودم...

ارزش انسان به اینه که دلش با چه چیزی خوش میشه!
بعضی ها به ماشین و خانه!
بعضی ها به یک لبخند و به به!
بعضی ها به لایک و فالوور!
بعضی ها به پول و مقام!
بعضی ها به مدرک و رتبه!
بعضی ها به لباس مجلسی و تیپ!
بعضی ها ...

خداوند در قرآن کریم میفرمایند:
ارزش بعضی از انسان ها از حیوان هم کمتر است!

دل حرم خداست...
دل مومن ،عرش خداوند...

هرجا که #محبت غیر خدایی راه دادیم به این کشتزار؛
آفت #شهوت و #هوای نفس!
#بیابانی بپا کرد در دل...

ای کاش دلمان به نگاه صاحب دلمان گره بخورد!

#نگهبان دل مان باشیم...
#دلت_را_به_خدا_بسپار


@rahian_nur
بسـم اللہ الـرحمن الــرحیم


یکی اومد نشست بغل دستم:
گفت :آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم :بفرمایید:
یه #عکسی به من نشون داد،یه #پسر ۱۹،۲۰ساله ای بود
گفت:این اسمش #عبدالمطلب اکبری است..
این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود،در ضمن #کرولال هم بود..
یه پسرعموش هم غلام رضا اکبری شهید شده بود..
#غلام رضا که شهید شد.. #عبدالمطلب اومد بغل دست #قبر غلام رضا نشست..
بعد هی با اون #زبون کرولالی خودش،باما حرف می زد..
ماهم می گفتیم #چی میگی بابا..
#محلش نمی ذاشتیم..
می گفت عبدالمطلب هرچی #سروصدا کرد،هیچ کس #محلش نذاشت،گفت دید ما نمی فهمیم.‌.
بغل دست قبر این شهید با #انگشتش یه دونه #چارچوب قبر کشید..
روش نوشت #شهید عبدالمطلب اکبری.‌.
بعد به ما نگاه کرد وگفت نگاه کنید!
#خندید،ما هم خندیدیم.‌.
گفتیم #شوخیش گرفته ..
می گفت دید همه داریم #می خندیم طفلکی هیچی نگفت،سرش رو انداخت #پایین.‌.
یه نگاهی به سنگ قبر کرد بادست #پاکش کرد..
فرداش هم رفت #جبهه..
#ده روز بعد #جنازش رو آوردند‌..
دقیقا همون جایی که با #انگشت کشیده بود، #خاکش کردند..
#وصیت نامه اش خیلی #کوتاه بود این جوری نوشته بود...
بسم الله الرحمن الرحیم
#یک عمر هرچی #گفتم به من #می خندیدند..
#یک عمر هرچی می خواستم به مردم #محبت کنم..
فکر کردند من #آدم نیستم..
#مسخره ام کردند..
#یک عمر هرچی #جدی گفتم.‌.
#شوخی گرفتند..
#یک عمر #کسی رو نداشتم باهاش #حرف بزنم‌‌..
خیلی #تنهابودم..
#یک عمر برای خودم #می چرخیدم .. #یک عمر.‌‌.
اما مردم!
حالا که ما #رفتیم #بدونید..
#هرروز با #آقام حرف می زدم..
و #آقا بهم گفت تو #شهید می شی..
جای #قبرم روهم بهم #نشون داد..
این روهم #گفتم اما #باور نکردید..


#شهید_عبدالمطلب_اکبری

تو که دل می بری با یک نگاهی نگاهی هم به ما کن گاه گاهی
آقا جان
تو که بیگانه را هم می پذیری
بده یک گوشه هم مارا پناهی
یابن الحسن کجائی
مردم از این جدائی .
😭🥀

@rahian_nur
لینک کانال راهیان نور در سروش👇
https://sapp.ir/rahiaan_nur
اگر بین بسیجی ها حرفی می شد می گفت « برای این حرف ها بهم تهمت نزنید. این تهمت ها فردا باعث تهمت های بزرگتری می شه.
اگه از دست هم #ناراحت شدید، #دورکعت نماز بخوانید بگویید خدایا این بنده ی تو #حواسش_نبود من گذشتم  تو هم ازش بگذر .
این طوری #مهر و #محبت زیاد می شه. اون وقت با این  نیروها میشه عملیات کرد

#شهید_باقری
#بخشش_شهدا


لینک کانال راهیان نور در سروش👇
https://sapp.ir/rahiaan_nur
دلنوشتهٔ #شهید_رسول_خلیلی در سن ۱۸سالگی:

«خدایا! کمکم کن تنها امیدم تویی خدا خوشا به حال شهدا.
هروقت خاطرهٔ شهدا یا بعضی وقتها که تلویزیون تصاویر شهدا و خاطره یا وصیت نامهٔ آنها را پخش می کند حالم یک مقدار تغییر می کند به #حال آنها، به #عمل آنها، به #وقت_شناسی آنها، به #عبادت و.... آنها غبطه می خورم.
دوست دارم مثل شهدا باشم با #اخلاق، #ایمان، #محبت، َیِّس، #شجاعت، #مردانگی اما کو #همت؟!
کجاست همتِ من و #شهید_همت که واقعا نامش برازندهٔ اوست.
(کجایند مردان بی ادعا )؟؟؟

خدایا! می دانم که #کم_کاری از من است. خدایا! می دانم که من #بی_توجهم
خدایا! می دانم که من #بی_همتم
خدایا! می دانم که من قلب #امام_زمانم را رنجانده ام.
اما خود می گویی که به سمت من #بازآیید.
#آمده ام_خدا! کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم.
به من هم مثل شهدا شیوهٔ گذراندن این دیار فانی و محل گذر را بیاموز ، به من هم #معرفت امام زمانم را عنایت فرما، به من هم #معرفت اهل بیت را بده.
خدایا! کمکم کن که تمام وجودم و اعضای بدنم و اعمالم #برای_تو و #رضای_تو باشد.
خدایا! به من شیوهٔ نزدیک شدن به بارگاه خودت و گنجینهٔ معرفت اهل بیت را بیاموز تا بتوانم هم به #دیگران کمک کنم و هم #خودم را نجات دهم و به نردبان شهادت دست یابم.

خدایا! عاقبت ما را با #شهادت ختم به خیر بگردان.»👌


#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
.
🌷سالروز شهادت شهید رسول خلیلی🌷
💝دوام محبت

⚡️اگه محبت، کوتاه‌مدت باشه نه ‌تنها برای انسان لذ‌ت‌بخش نیس👎 بلکه بزرگ‌ترین صدمه رو انسان‌ها از شکست در محبتشون می‌خورن💔
📌همه مشتری محبت دائمی هستن😉
اگر دخترخانمی یا آقاپسری، در هفت سال اول پدر و مادر به او سیر محبت کرده باشن 👨‍👩‍👧‍👦
و در هفت سال دوم با محبت اونو ادب کرده باشن و رفتار پدر و مادر در خانه ‌بر اساس محبت باشه💗 بچه‌ها عقدۀ محبت ندارن و وقتی‌که محبتی به آن‌ها پیشنهاد می‌شه می‌پرسن:
«ببخشید این محبت دائمی است یا نه»🤔

👈انسان دنبال دوام محبت است✔️
و دوام هر چیزی در وجود انسان باید توأم با تازگی🆕 و زیادشدن ازهرجهت باشد.
بله آدم‌ها اگر محبت خدا در دلشان💖 افزایش نیابد📈حوصله‌شان سر می‌رود.😒
#محبت_خدا
حاج آقا #پناهیان
@rahian_nur
بخونید در خاطره آخر جواب یکی از سوالاتونو میگیرید که چرا رزمنده ها از تیر و خمپاره نمیترسیدن!
.
★این مطالب صرفا برای خوندن نیست،سعی کنیم درس بگیریم و در زندگیمون تاثیر بدیم🌷
.
1■ سرپل صراط جلوتو میگیرم حاجی😢
.
رفته بودم سر دفتر یادداشتش و نامه هایی که بچه ها براش نوشته بودند رو خونده بودم.خیلی از دستم ناراحت شده بود.یکیشان نوشته بود "من سر پل صراط جلوی تورا میگیرم،سه ماه است توی سنگرم نشسته ام به عشق دیدن روی تو .."😭😍
کنارم نشست و گفت :"فکرنکن من اینقدر با لیاقتم،این بزرگی خود بچه هاست،من یه گناه بزرگی به درگاه خدا کردم که باید بامحبت اینا عذاب بکشم"
گریه اش گرفت،گفت"وگرنه من کی ام که اینها برام نامه بنویسند؟"😭
★به نقل از همسرشهید
.
2■ عاشقانه با همسر♡
.
خیلی توی خونه مهربون بود.میگفت تو خیلی به گردن من حق داری.
یکبارهم گفت"من زودتر از جنگ تموم میشم،وگرنه بعد از جنگ بهت نشون میدادم تموم این روزها رو چطور جبران میکنم😍"
.
★به نقل از همسرشهید
.
3■ چرا شما نمیترسی حاجی؟😔
.
بیسیمچی گوشی رو میده به حاجی.یه خمپاره زوزه کشان میاد،بیسیمچی سریع خوابید رو زمین.گرد و خاک که خوابید دید حاجی از جاش تکون نخورده داره با بیسیم صحبت میکنه.یه بار دل به دریا زد و پرسید : حاجی،چرا من میترسم ولی شما نمیترسی؟😢
لبخندی زد و گفت من هم مثل تو بودم،ذهن من هم یک روزی پر بود از این سوالها،اما بالأخره امام جوابم رو داد.
-امام جواب سوالای شما رو داد؟
- آره، اوایل انقلاب هنوز جنگ شروع نشده بود.یک روز با چندتا از جوونای شهرمون رفتیم جماران و گفتیم که میخوایم امام رو ببینیم.گفتند الان نزدیک ظهره امام ملاقات ندارند.خیلی التماس کردیم گفتیم که از راه دور اومدیم.به هر ترتیب که بود ما رو راه دادند داخل.تعدادمون کم بود رفتیم داخل اتاق امام.دور تا دور امام نشسته بودیم و به نصیحت هاشان گوش میدادیم که یکدفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشه های اتاق شکست.از این صدای غیرمنتظره همه از جا پریدند بجز امام.
امام همونجوری که صحبت میکرد آروم سرش رو برگردوند و به پنجره نگاه کرد.یه چیزی پرت شده بود خورده بود به شیشه.
صحبتاشونو ادامه دادن.بعد یه مدت صدای اذان شنیده شد.بلافاصله والسلام گفت و از جا بلند شد.
امام از دیر شدن وقت نماز میترسید و ما از صدای شکستن شیشه.
اون از خدا میترسید و ما از غیرخدا.
اونجا بود که فهمیدم هرکس واقعا از خدا بترسه دیگه از غیر خدا نمیترسه و هرکس از غیر خدا بترسه، از خدا نمیترسه.😔
.
#شهید_حاج_محمدابراهیم_همت
#رزمنده_ی_عاشق
#محبت_به_همسر
🌻🌻🌻
@rahian_nur