کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود

#کردستان
Channel
Religion and Spirituality
Education
Social Networks
Other
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود
@quran_sutPromote
147
subscribers
2.53K
photos
461
videos
2.24K
links
💠 قالَ رَسُولَ الله: «...إِنِّی تَارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَین کتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَهْلَ بَیتِی عِتْرَتِی..» 🔰 پیج اینستاگرام کانون : 🔹 instagram.com/quran_sut
کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود
🌒🌓🌔🌕 🌷💐🌸 🌹 🌺 شاهرخ، حرّ انقلاب اسلامی 1⃣ #ادامه_قسمت_شانزدهم ⬅️ #کردستان 🗣 میر عاصف شاهمرادی(از هم رزمان شاهرخ) 🔸یکی دیگر از جوانانِ روستا که مسئولِ تلفنخانه بود با خوشحالی به پاسگاه آمد‌.یک ظرف بزرگِ ماستِ محلی هم برای ما آورد و گفت: تلفنخانه روستا…
🌒🌓🌔🌕
🌷💐🌸
🌹
🌺


شاهرخ، حرّ انقلاب اسلامی

1⃣ #ادامه_قسمت_شانزدهم
⬅️ #کردستان
🗣 میر عاصف شاهمرادی(از هم رزمان شاهرخ)

🔸ساعتی بعد چهار فروند هلی کوپتر به سمت سقز حرکت کرد.هر کدام از ما یک کوله پشتی پر از تدارکات و یک دبه بزرگِ بنزین یا آب به همراه داشتیم.شرایط پادگان سقز خیلی خطرناک بود.هلی کوپتر ها فقط ما را پیاده کردند و از آنجا دور شدند.ساعتی بعد و با تاریک شدن هوا از همه طرف به سمت پادگان شلیک می شد.شرایط سختی بود.ما در محاصره بودیم.من و شاهرخ با فرمانده پادگان جلسه گذاشتیم.بعد از آن نیرو ها را در مناطقِ مختلف پادگان پخش کردیم.

🔸روز بعد شاهرخ با بیشتر سربازانِ مستقر در پایگاه رفیق شد.می گفت و می خندید.سربازان هم خیلی دوستش داشتند.شب با شاهرخ به روی برجک رفتیم و به شهر نگاه می کردیم.بیشترِ گلوله ها از چند نقطه خاصّ داخلِ شهر شلیک می شد.با کمکِ یکی از سرباز ها محلِ حضورِ ضد انقلاب را شناسایی کردیم.بعد هم با گلوله ی خمپاره و آر پی جی پاسخ دادیم.صبحِ فردا نیروی کمکی از راه رسید.شاهرخ نیرو ها را توجیه کرد.حالا دیگر یک فرمانده تمام عیار شده بود.عملیات آغاز شد.با دستگیریِ بیست نفر و کشته شدنِ چند نفر از سران ضد انقلاب،سقز هم پاکسازی شد.

🔸شهید چمران هم که از ماجرا خبردار شده بود به دیدنِ ما آمد.از رشادت بچه ها به خصوص شاهرخ تجلیل کرد.ما هم به تهران برگشتیم.تلویزیون همان شب فیلمی را از سقز پخش کرد.خیلی از بچه ها شاهرخ را در تلویزیون دیده بودند.این برنامه نشان می داد نیروهای انقلابی در شهر مستقر شده اند.در جریانِ عملیاتِ سقز شاهرخ از ناحیه ی پا مجروح شد.مدتی در تهران بستری بود.بعد از آن دوباره مشغولِ فعالیت های کمیته شد.شرکت در ماموریت های کمیته،آموزشِ نظامی،تشکیل بسیجِ مسجد،از فعالیت های شاهرخ در آن سال بود.اما اتفاقِ مهمی که در همان سال افتاد،ماجرای لاهیجان بود.

🆔 @quran_sut
کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود
🌒🌓🌔🌕 🌷💐🌸 🌹 🌺 شاهرخ، حرّ انقلاب اسلامی 1⃣ #ادامه_قسمت_شانزدهم ⬅️ #کردستان 🗣 میر عاصف شاهمرادی(از هم رزمان شاهرخ) 🔸بعد از پیامِ امام نیروی زیادی از مناطق مختلفِ کشور راهیِ کردستان شده بود.در سه راهیِ پاوه اعلام شد که پاوه به اندازه کافی نیرو دارد.شما…
🌒🌓🌔🌕
🌷💐🌸
🌹
🌺


شاهرخ، حرّ انقلاب اسلامی

1⃣ #ادامه_قسمت_شانزدهم
⬅️ #کردستان
🗣 میر عاصف شاهمرادی(از هم رزمان شاهرخ)

🔸یکی دیگر از جوانانِ روستا که مسئولِ تلفنخانه بود با خوشحالی به پاسگاه آمد‌.یک ظرف بزرگِ ماستِ محلی هم برای ما آورد و گفت: تلفنخانه روستا برای شما آماده است. شاهرخ هم از هدیه او تشکر کرد و با ادب گفت: لطف می کنید کمی از ماست بخورید! آن جوان هم قبول کرد و کمی از ماست را خورد .وقتی رفت،گفتم: شاهرخ برخوردت با اون جوان خیلی عالی بود.ممکن بود ماست مسموم باشه.

🔸چند روزی در پاسگاهِ ژاندارمریِ ((برار عزیز)) حضور داشتیم.خبر رسیده بود که به جز پادگان،همه شهر سقز در اختیار ضد انقلاب است.عصر بود که بچه ها گفتند: مخابرات از صبح بسته است.یکی از بچه ها عجله داشت.می خواست با مادرش تماس بگیرد.هیچ وسیله ارتباطی دیگری هم در آنجا نبود.
شاهرخ به همراهِ آن رزمنده به مخابرات رفت.قفل در را شکست.بعد هم گفت: مسئولِ تلفنخانه جوانِ خوبی است.پولِ قفل و هزینه تلفن را با او حساب می کنم.وقتی واردِ مخابرات شد با تعجب دید که روی میز،نقشه پاسگاه،راه های حمله به پاسگاه ،تعداد نیرو ها و محل استقرارِ آن ها ترسیم شده.

🔸شاهرخ همان روز مسئولِ مخابرات را بازداشت کرد.او بعد از دستگیری گفت: فکر نمی کردیم تعدادِ شما کم باشد.ما فکر کردیم همه کامیون ها پر از نیرو است.روز بعد یک گردان نیرو از ژاندارمری به پاسگاه آمدند.ما برگشتیم به سنندج.فرمانده پادگان،همه نیرو ها را جمع کرد و شرایط سقز را توضیح داد.بعد گفت: ما تعدادی نیروی از جان گذشته می خواهیم که با هلی کوپتر به اردوگاه سقز بروند.اما هیچ کس جوابی نداد.همه نیروهای نظامی به هم نگاه می کردند.در این میان شاهرخ و اعضای گروهش دستشان را بالا گرفتند.

#ادامه_دارد


🆔 @quran_sut
کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود
🌒🌓🌔🌕 🌷💐🌸 🌹 🌺 شاهرخ، حرّ انقلاب اسلامی 1⃣ #قسمت_شانزدهم ⬅️ #کردستان 🗣 میر عاصف شاهمرادی(از هم رزمان شاهرخ) 🔸درگیریِ گروه های سیاسی ادامه داشت.فضای متشنّجِ تابستان ۱۳۵۸ تهران آرام نشده.اما مشکل دیگری به وجود آمد.درگیری با ضدِ انقلاب در منطقه گنبد.شاهرخ…
🌒🌓🌔🌕
🌷💐🌸
🌹
🌺


شاهرخ، حرّ انقلاب اسلامی

1⃣ #ادامه_قسمت_شانزدهم
⬅️ #کردستان
🗣 میر عاصف شاهمرادی(از هم رزمان شاهرخ)

🔸بعد از پیامِ امام نیروی زیادی از مناطق مختلفِ کشور راهیِ کردستان شده بود.در سه راهیِ پاوه اعلام شد که پاوه به اندازه کافی نیرو دارد.شما به سمت سنندج بروید.نیروی ما تقریبا هفتاد نفر بود.فرمانده پادگانِ سنندج وقتی بچه های ما را دید،گفت: ضدِ انقلاب به ارتفاعاتِ شاه نشین حمله کرده.پاسگاه مرزیِ ((برار عزیز)) را نیز تصرّف کرده.شما اگر می توانید به آن سمت بروید.

🔸بعد مکثی کرد و ادامه داد: فرمانده شما کیه؟! ما هم که فرمانده ای نداشتیم به همدیگر نگاه می کردیم.بلافاصله من گفتم آقای شاهرخ ضرغام فرمانده ماست.هیکل و قیافه شاهرخ چیزی از یک فرمانده کم نداشت.بچه ها هم او را دوست داشتند.اما شاهرخ زد به دستم و گفت: چی میگی؟! من فقط می تونم تیراندازی کنم.من که فرماندهی بلد نیستم.گفتم: من قبل از انقلاب همه این دوره ها را گذراندم.کمکت می کنم.بچه ها هم حرفِ مرا تایید کردند.بالاخره شاهرخ فرمانده ما شد!

🔸رفتیم برای تحویلِ آذوقه و مهمّات.توی راه گفتم: تو رو همه بچه ها قبول دارند.هیکلِ تو فقط به دردِ فرماندهی می خوره.من هم کمکت می کنم.بعد از آرایشِ نیرو ها راهیِ منطقه شاه نشین شدیم.یک تانک در جلوی ماشین ها بود.بعد هم سه کامیونِ نظامیِ ارتش،پشت سرِ آن هم چند دستگاه مینی بوس و سواری قرار داشت.پاسگاه بدونِ درگیری تصرف شد.فردای آن روز یکی از جوانان انقلابیِ روستا پیشِ ما آمد و گفت: ضد انقلاب با دیدن ماشین های شما و کامیون های ارتشی به سمتِ مرز فرار کردند.جالب این بود که کامیون ها خالی بود و برای تدارکات آورده بودیم!!

#ادامه_دارد

🆔 @quran_sut
کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود
🌒🌓🌔🌕 🌷💐🌸 🌹 🌺 شاهرخ، حرّ انقلاب اسلامی 1⃣ #ادامه_قسمت_پانزدهم ⬅️ #ولایت_فقیه 🗣 جمعی از دوستانِ شهید 🔸مدتی بعد خانه ای مصادره ای را برای سکونت در اختیارِ شاهرخ گذاشتند.بعد گفتند: چون خانه ندارید،می توانید برای دریافتِ زمین مراجعه کنید.یک قطعه زمین در…
🌒🌓🌔🌕
🌷💐🌸
🌹
🌺


شاهرخ، حرّ انقلاب اسلامی

1⃣ #قسمت_شانزدهم
⬅️ #کردستان
🗣 میر عاصف شاهمرادی(از هم رزمان شاهرخ)

🔸درگیریِ گروه های سیاسی ادامه داشت.فضای متشنّجِ تابستان ۱۳۵۸ تهران آرام نشده.اما مشکل دیگری به وجود آمد.درگیری با ضدِ انقلاب در منطقه گنبد.شاهرخ یک دستگاه اتوبوس تحویل گرفت.با هماهنگیِ کمیته،بچه های مسجد را به آن منطقه اعزام کرد.با پایانِ درگیری ها حدود دو هفته بعد بازگشتند.خسته از ماجرای گنبد بودیم.اما خبر رسید کردستان به آشوب کشیده شده.گروهی از کردها از طرفِ صدّام مسلح شدند.آن ها مرداد ۱۳۵۸،همه شهرهای کردستان را به صحنه درگیری تبدیل کردند.

🔸امام پیامی صادر کرد: به یاریِ رزمندگان در کردستان بروید.شاهرخ دیگر سر از پا نمی شناخت.با چند نفر از دوستانش که راننده بودند صحبت کرد.ساعت سه عصر(یک ساعت پس از پیامِ امام) شاهرخ با یک دستگاه اتوبوس ماکروس در مقابل مسجد ایستاد.بعد هم داد می زد:کردستان،بیا بالا،کردستان!!! آمدم جلو و گفتم: شاهرخ،آخه آدم این طوری نیرو می بره برا جنگ!! صبر کن شب بچه ها می یان،از بین اون ها انتخاب می کنیم.گفت: من نمی تونم صبر کنم.امام پیام داده،ما هم باید زود بریم اونجا.

🔸ساعت چهارِ عصر ماشین پر شد.همه از بچه های کمیته و مسجد بودند.چند ماشینِ سواری هم همراه ما آمدند.با‌ چندین قبضه اسلحه و نارنجک حرکت کردیم.بیشترِ راه ها بسته بود.از مسیرِ کرمانشاه به سمت قصر شیرین رفتیم.در آنجا با فرماندهی به نام محسن چریک آشنا شدیم.از آنجا به کردستان رفتیم.در سه راهی پاوه با برادر سید مجتبی هاشمی،از مسئولان کمیته ی خیابان شاهپورِ تهران آشنا شدیم.او هم با نیرو هایش به آنجا آمده بود.آقای شجاعی یکی از نیروهای آموزش دیده و از افسرانِ قبل از انقلاب بود که به همراهِ ما آمده بود.این مناطق را خوب می شناخت.او بسیاری از فنون نبرد در کوهستان را به بچه ها آموزش می داد.

#ادامه_دارد

🆔 @quran_sut