🌒🌓🌔🌕🌷💐🌸🌹☘🌺✅ شاهرخ، حرّ انقلاب اسلامی
1⃣ #قسمت_شانزدهم⬅️ #کردستان🗣 میر عاصف شاهمرادی(از هم رزمان شاهرخ)
🔸درگیریِ گروه های سیاسی ادامه داشت.فضای متشنّجِ تابستان ۱۳۵۸ تهران آرام نشده.اما مشکل دیگری به وجود آمد.درگیری با ضدِ انقلاب در منطقه گنبد.شاهرخ یک دستگاه اتوبوس تحویل گرفت.با هماهنگیِ کمیته،بچه های مسجد را به آن منطقه اعزام کرد.با پایانِ درگیری ها حدود دو هفته بعد بازگشتند.خسته از ماجرای گنبد بودیم.اما خبر رسید
کردستان به آشوب کشیده شده.گروهی از کردها از طرفِ صدّام مسلح شدند.آن ها مرداد ۱۳۵۸،همه شهرهای
کردستان را به صحنه درگیری تبدیل کردند.
🔸امام پیامی صادر کرد: به یاریِ رزمندگان در
کردستان بروید.شاهرخ دیگر سر از پا نمی شناخت.با چند نفر از دوستانش که راننده بودند صحبت کرد.ساعت سه عصر(یک ساعت پس از پیامِ امام) شاهرخ با یک دستگاه اتوبوس ماکروس در مقابل مسجد ایستاد.بعد هم داد می زد:
کردستان،بیا بالا،
کردستان!!! آمدم جلو و گفتم: شاهرخ،آخه آدم این طوری نیرو می بره برا جنگ!! صبر کن شب بچه ها می یان،از بین اون ها انتخاب می کنیم.گفت: من نمی تونم صبر کنم.امام پیام داده،ما هم باید زود بریم اونجا.
🔸ساعت چهارِ عصر ماشین پر شد.همه از بچه های کمیته و مسجد بودند.چند ماشینِ سواری هم همراه ما آمدند.با چندین قبضه اسلحه و نارنجک حرکت کردیم.بیشترِ راه ها بسته بود.از مسیرِ کرمانشاه به سمت قصر شیرین رفتیم.در آنجا با فرماندهی به نام محسن چریک آشنا شدیم.از آنجا به
کردستان رفتیم.در سه راهی پاوه با برادر سید مجتبی هاشمی،از مسئولان کمیته ی خیابان شاهپورِ تهران آشنا شدیم.او هم با نیرو هایش به آنجا آمده بود.آقای شجاعی یکی از نیروهای آموزش دیده و از افسرانِ قبل از انقلاب بود که به همراهِ ما آمده بود.این مناطق را خوب می شناخت.او بسیاری از فنون نبرد در کوهستان را به بچه ها آموزش می داد.
#ادامه_دارد 🆔 @quran_sut