میدانم بالاخره این اندوه تمام میشود، این زخم خوب میشود و این روز های سخت به پایان خواهند رسید. میدانم که شب باقی نمیماند و بالاخره خورشید از جای که انتظار نمیرود طلوع خواهد کرد، میدانم و ایمان دارم، ولی میترسم... میترسم به روز های شاد برسم اما شاد زیستن را از یاد برده باشم. میترسم دیر شده باشد برای با شوق به تماشا ایستادن و کیف کردن! میترسم به مقصود برسم، اما خستهتر از آنی باشم که برای خواستن و داشتنش ذوق کنم. من حالا میخواهم، نه بعد! حالا ذوق دارم، حالا و طبق جهانبینی و نیازی که همین حالا دارم!
کاش همه به موقع برسند، به هر آن چیز و هر آن خواستهی که شوق داشتنش را دارند. در درون آدمها چیزی وجود دارد به نام ذوق، که اگر از زمانش گذشت و اگر کور شد، دیگر هیچ داشتن و رسیدنی به کار نمیآید!
کاش همه چیز حتی معجزهها، به وقتش اتفاق بیفتند، وقتی که آدمها هنوز ناامید نشدهاند و بساط ذوق و خواستنشان را برنچیدهاند، که اگر برچیدند، همه چیز تمام شده...
🤍🌙⚘️
@Hashimi001_1@QasreBarfi