View in Telegram
وقتی به سوی موتر رفتم نگاهی به پنجره خانه کردم مادرم آنجا ایستاده بود و با چشمانی پر از اشک برایم دست تکان می‌ داد فریدون دستش را روی شانه ‌ام گذاشت و گفت خوب هستی؟ سرم را تکان دادم اما بغضی که در گلویم مانده بود باعث شد اشک از‌ گوشه ای چشمم روی صورتم بچکد.... پدر نویسنده: فاطمه سون ارا قسمت هشتاد و نه: پس از رفتن فرخنده و خسرانش مادر فرخنده نگاهی ژرف به شازیه انداخت اندوه در چشمانش موج می‌زد اما لبخندی از سر رضایت روی لبانش نقش بست و با صدایی که آرامش و خستگی در آن آمیخته بود گفت الله را شکر دخترم خوشبخت است خسرانش او را خیلی دوست دارند شازیه با لبخندی که اندکی تلخی در آن نهفته بود به سوی مادر خم شد و گفت الحمدلله مادر جان حالا دل تان آرام شد؟مادر فرخنده آهی عمیق کشید دستانش را به دعا بلند کرد و با صدایی لرزان گفت خداوند همه دختران را نصیب بخت نیکو کند سپس دستش را با مهر بر گونه شازیه کشید و بعد از مکثی کوتاه گویی که قلبش تاب نگاه ‌داشتن آن درد را ندارد آهسته گفت بهادر… او در حق تو ظلم بزرگی کرد دخترم اما من مطمئنم روزی پشیمان می‌شود و بر می‌ گردد شازیه لبخندی زد که تمام درد های عالم در آن جمع شده بود با صدایی که تلخی‌ اش دل هر شنونده‌ ای را می‌ آزرد گفت چرا برگردد مادر جان؟ من نه انتظار بازگشتش را دارم و نه آرزوی دیدنش را حالا به نبودنش خو گرفته‌ ام کسی که آن هنگام که به او سخت نیاز داشتیم ما را ترک کرد حتی اگر روزی پشیمان شود جایی در دل من نخواهد داشت مادر فرخنده که گویی حرفی بر زبانش سنگینی می‌کرد با صدایی آهسته گفت اما دخترم… شازیه نگاهش را به چشمان خسته مادر دوخت اشک در گوشه چشمانش حلقه زد با صدایی که شکسته اما استوار بود گفت اگر فکر می‌ کنید مرا در این خانه نگه داشته‌ اید که یک روز بهادر باز گردد و من دوباره به او برگردم پس اجازه بدهید همین فردا این خانه را ترک کنم همین لحظه صدای آرام اما استوار پدر فرخنده از پشت دروازه بلند شد او وارد اطاق شد و با چهره‌ ای که سنگینی سال‌ ها رنج در آن پیدا بود گفت این چه سخنی است که می‌زنی شازیه؟ آیا در این مدت من و مادرت برایت کم گذاشته‌ ایم که چنین فکری در ذهن داری؟ او مکثی کرد و سپس گویی زخم کهنه‌ ای سر باز کرده باشد ادامه داد سال‌ ها از رفتن بهادر میگذرد دوباره هم برگردد دیگر در این خانه برای او جایی نیست اما تو… تو دختر این خانه‌ هستی این خانه تا ابد برای تو جا دارد تو برای من همچون فرخنده عزیز هستی شازیه جان اگر تو نبودی آیا من می‌ توانستم اینگونه با دوری فرخنده کنار بیایم؟ چشمان شازیه از اشک پر شد به چهره پدر فرخنده که پر از مهربانی بود نگریست و گفت پدر جان نیازی نیست به خاطر من از پسر تان بگذرید... پدر نویسنده: فاطمه سون ارا قسمت نود: پدر فرخنده پوزخندی زد غمی سنگین در چهره‌ اش نشست و با صدایی که درد سالها در آن موج میزد گفت پسر؟ بهادر دیگر برای من پسر نیست کسی که نه‌ تنها زن و فرزندانش بلکه پدر و مادرش را هم به‌ خاطر یک هوس ترک کرد دیگر جایی در دل من ندارد بهادر همان روزی که پشت به این خانه کرد پشت مرا هم شکست همه به من گفتند: «بزرگ‌ترین عصای پیری‌ات کجاست؟» و من… چه جوابی داشتم بدهم؟ قطره ‌ای اشک از گوشه چشمش لغزید و با لحنی که رنج در آن موج می‌زد افزود او من را پیش مردم خجل ساخت مرا قبل از وقت پیر کرد من هیچگاه او را نمی‌بخشم مادر فرخنده که رنج و اندوه شوهرش را تاب نمی‌آورد دست او را به آرامی گرفت و گفت مرا ببخشید نمی‌ خواستم با حرف‌ هایم شما و شازیه را بیازارم پدر فرخنده دست همسرش را فشرد نگاهی آرام به او انداخت و گفت می‌دانم که نیت بدی نداشتی سپس نگاهش را دوباره به شازیه دوخت و گفت دخترم اگر بخواهی می‌توانی به‌صورت رسمی طلاق غیابی بگیری از لحاظ شرعی با این‌ همه سال دوری نکاح‌ تان خود به خود فسخ شده است اما بهتر است رسمی هم این کار انجام شود تا هیچ مشکلی در آینده برایت پیش نیاید با این حرف پدر فرخنده فضا در اتاق سنگین و سکوتی تلخ بر آن سایه افگند شازیه که حالا اشک‌ هایش بی‌ صدا روی صورتش جاری شده بود نگاهش را به زمین دوخت دستانش بی‌ حرکت در کنار زانوهایش افتاده بودند احساس میشد که وزن حرف‌ های پدر فرخنده تمام توانش را گرفته باشد مادر فرخنده با مهربانی خاصی که همیشه در نگاهش بود آرام به سوی شازیه خم شد و گفت دخترم ما ترا از ته دل دوست داریم این خانه همیشه خانه‌ ای توست هیچگاه فکر نکن که جایگاهت وابسته به کسی است. شازیه با صدایی آرام اما لرزان گفت مادر جان من هیچوقت لطف شما را فراموش نمی‌کنم شما و پدرجان برای من مثل فرشته بودید اگر نبودید نمی‌ دانم من و فرزندانم چه می‌ کردیم پدر فرخنده که حالا دوباره خودش را جمع کرده بود با لحنی پدرانه و قاطع گفت همین که این را میدانی کافیست برای ما مهم‌ ترین چیز خوشبختی توست دیگر حرف رفتن را نزن اگر بهادر پشیمان هم شود جایی در
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily