View in Telegram
🌸 رمان سایه ها میخندند نویسنده : پروین_ن 🌸 پارت 3 "سایه‌های گذشته " آراد صبح روز بعد، وقتی هوا هنوز از گرمای ظهر اشباع نشده بود، دوباره به سمت کافه لیلا قدم زد. این بار نمی‌خواست داخل برود. چیزی در آنجا او را بیش از حد به فکر فرو می‌برد. میزهای جلوی کافه که رو به دریا چیده شده بودند، جایی مناسب‌تر برای نوشتن به نظر می‌رسیدند. او یکی از میزها را انتخاب کرد که کمی دورتر از ورودی بود. دفترچه‌اش را باز کرد، اما صفحه‌های خالی به او خیره شده بودند. انگار کلمات، مانند حس‌های گذشته‌اش، فرار کرده بودند. او قلم را برداشت و در همان حال که نسیم صبحگاهی لبه‌های کاغذ را به حرکت درمی‌آورد، به فکر فرو رفت. به یاد شب قبل افتاد. لبخند عجیب لیلا، قهوه تلخی که هنوز طعمش روی زبانش بود، و حرف‌هایی که ناتمام مانده بود. شاید خودش هم نمی‌دانست چرا بازگشته، اما چیزی در آن زن او را کنجکاو کرده بود. هنوز درگیر این افکار بود که صدای آشنایی بلند شد: "دوباره برگشتی؟" آراد سر بلند کرد. لیلا بود، این بار بدون پیش‌بند، با لیوانی در دست که از آن بخار بلند می‌شد. "صبح‌ها اینجا می‌شینم تا ببینم امروز چند نفر مثل تو خیال‌پردازی می‌کنن." لیلا حرفش را با کنایه گفت و روی صندلی کناری آراد نشست. ادامه دارد...
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily