اولین بار کدوم از خدا بی خبری پیشنهاد بازاریابی از طریق فروش مستقیم رو داد؟ یه نفر میشه سفیر یه برندی و باید سفیر های دیگه رو جمع کنه و اون آدم چون یه آدم معمولیه و دایره ی آشناهاش محدوده، اول از همه اطرافیان و فامیل و دوستاش شروع میکنه.
فکر کن دوست من به من رو میندازه که یه محصولی رو بخرم و منم مثل خودش سفیر بشم. من اصلا و ابدا علاقه ندارم و نمیخوام ولی نه گفتنم به این محصول با بقیه ی محصولات بازار فرق داره و فرقشم اینه که اینجا اگه نه بگم، «نه» ی من رابطه ی ما رو خدشه دار میکنه. حتی اگه اون آدم خیلی چیل باشه و اصن براش مهم نباشه تو قبول بکنی یا نکنی، تو ته ذهنت یه خاطره ی تاخ از این می مونه که من میتونستم دوستمو کمک بکنم ولی نکردم. فروش مستقیم یه روش کثیف و ناعادلانه ست و هر برندی این کار رو میکنه در عوض اینکه پول بده به کمپین های تبلیغاتی درست و حسابی، تو ذهن من با آشغال فرقی نمیکنه.
هر کمپین تبلیغاتی ای همیشه دست رو یه نقطه ضعف آدم میذاره. اینجور نیست که بقیه معصوم و عاشق چشم و ابروی ما باشن، ولی کسی که روابط بین دوستا و خانواده رو دست آویز میکنه از پست ترین روش میخواد وارد شه .