اسم ساختهی ماست یا ما ساختهی او
شبها و صبحها که میخاهم به آیینهها رخنه کنم، به اسمم فکر میکنم: چرا شدهام پروین؟. میتوانستم رها باشم، شیرین باشم، یا مینو. اما شدهام پروین. چون دست خودم نبود. چون بابا پروین اعتصامی را دوست داشت. میخاست فرزندی داشته باشد عشقِ ادبیات و نویسندهگی. دوست داشت دخترش بشود عین خودش، ساختارشکن و کتابجو. بزیید آرزوهایی را که او نزیسته بود: نویسنده شود، کتابفروشی به راه کند، با دوچرخه و کتابهای سوار بر آن جهان را بپیماید.
او فقط میخاست. یادم نیست اجباری در کار باشد. یادم نیست کسی کتاب دستم بدهد و بگوید: نویسنده شو.(به جز شاهین کلانتری) اما آن پروین ساخته شد. پروینِ عاشقِ ادبیات. پروینِ عشقِ واژه. پروین عاشقِ کتاب. پروینی که جای سر روی تنش کتاب داشت، پیشتر کتابهای درسی و حالا داستان و کتابهای نویسندهگی. همهی اینها را از اسمم گرفتهام یا از رسمی که آموختهام؟
آیا باز پروینی خاهد بود که اعتصامی نباشد، روزی باشد و بیفتد بر سر زبانها و از حصبه نمیرد؟ آیا اگر پدرم اسمم را میگذاشت فروغ، ساختارشکنتر نبودم؟ آیا اگر شیرین میشدم، باید دنبال فرهاد میگشتم یا خسرو؟ یا اگر رها بودم الآن در آسمانها راه میرفتم؟ اگر سیمین بودم شوهرم میشد کسی مثل جلال یا سارتر؟
من چه؟ اگر من اسم پسرم را بگذارم روحالله، او هم انقلاب خاهد کرد؟ یا اگر دخترم بشود مریم، مسیح را خاهد زایید یا ریاضی را؟
چه اهمیتی دارد که اسم فروغ باشد یا فرهاد یا پروین یا عمران یا حافظ یا این همهی دیگر، اگر بنا باشد آرزوهای نازیستهی دیگر را بزییم؟
پینوشت: برگرفته از نمایشنامهی «اسم» از ماتیو دولاپورت و الکساندر دولاپتولیر، ترجمهی شهلا حائری.
@pouchakjan
#لذیذ