بیرسم و ادب بخابید
خرداد ۹۸، ترس برم میداشت از آیندهی خودم. جنین میشدم و خودم را گهوارهوار تکان میدادم، اما تنها چیزی که میآمد جیش بود. پس از جیش، سرمای شب به تنم میخورد. خودم را میچسباندم به دیوار. چند قطره اشک هم ضمیمه میکردم. چهرهی شکست خوردهگان را میگرفتم. و بعد دیگر جیش نبود، خاب میآمد.
سال ۱۴۰۳ است. جیغِ خفه و تکانهای گهوارهای افاقه نمیکنند. خاب رفته پی یللی تللی. سرم سنگین است، پر از گچ. کاش آویزان باشد. عروسکم را بغل میگیرم. سرم را از تخت میآویزم. چشمهایم خمار میشوند. عروسک از دست ولو میشود. خاب را به آغوش میگیرم.
سال اِنم است. شگرد امشب چیست؟
@pouchakjan
#چاره