الف من،
زندگی بس ناامید و منزجر کننده است.
این را سال ها قبل میدانستم و با دیدن تو فهمیدم میتوان زجر پایان گیرد و دل به گیسوانت، چشمانت، لب هایت، حتی صدای خسته ات داد و تلاش کرد برای بهتر شدن.
من انسان کندی هستم، برخلاف زمان که تند تند تند می گذرد و نمی توانم به آن برسم.
دوپامین کافی برای زیستن با سرعت چرخش زمین به دور خورشید را نداشتم.
راستش را بخواهی میپذیرم اشتباهات زیادی داشتم، می پذیرم کودکانه برخورد کردم و می پذیرم چیزی از عشق نمی دانستم.
در یادگیری نگهداری از این احساس نیست کند عمل کردم.
از دستش دادم و حال چوب کودکی هایم را جوانی ام میخورد که بی تو باید جلو بروم و خبری از آیندهای که در رویایم می چیدم نیست.
خیلی سخت است، من با تو سال ها در ذهنم زندگی کردم. شاید مدت زمان نسبتا بلندی نبود، اما ذهن من جلوتر از زمان بود و جسمم کندتر.
همه چیز را از دست دادهام و تو به تنهایی شامل همه چیز میشوی.
میدانم مثل من... زیاد زیاد زیاد پیدا میشود.
خودم باعث این شبیه بقیه شدن بودم.
فکر میکردم فرق دارم، هنوز هم دارم، اما دیگر نه برای تو و همین مرا یک عام شرمآور میکند.
کاش کنار هم خواب بیدار شویم و ببینیم همه این دور شدن ها کابوسی بود در هوای سرد زمستان ۱۰ سال آینده در خانه ای گرم برای ما.
ـ کوته نامه
#الف