مراقبه دوم آذر 🌻🍃
از نگاه من انسان نوين بايد قادربه عشق ورزيدن باشد. او نبايد در ديري اقامت گزيند. بايد در مكانهاي عمومي و تجاري حضور داشته باشد و در عين حال بتواند از تمام مال پرستيها، دل بستگيها، وابستگيها و حسادت ورزيها دوري گزيند. اين كار شدني است، زيرا من موفق به انجام آن شده ام. پس تو هم مي تواني. من هرگز چيزي را كه خودم تجربه نكرده ام بيان نمي كنم. هميشه از روي تجربه سخن مي گويم. داستاني آموزنده درباره مرشدي صوفي منش وجود دارد كه مي خواهم با تو در ميان بگذارم. روزي زني در حاليكه فرزند خردسالش را به دنبال مي كشيد نزد آن مرشد رفت و گفت: از دست اين بچه جانم به لب رسيده، زيرا شيريني زياد مي خورد. هميشه نگران آن هستم كه مبادا بيمار شود يا دندانهايش بپوسد. خواهش مي كنم شما براي او كاري بكنيد. اگر شما او را نصيحت كنيد به حرفهايتان گوش خواهد كرد. مرشد نگاهي به پسر بچه انداخت و سپس به آن زن گفت: برو هفته اي ديگر بيا. آن زن بسيار متعجب شد، زيرا او بارها به ديدار مرشد رفته بود و پرسشهاي بسيار دشوار در مورد زندگي، مرگ، تناسخ، بهشت و جهنم داشت و مرشد بي درنگ به آنها پاسخ داده بود. اما اكنون بابت انجام كاري كوچك و گفتن چند كلمه ساده يك هفته وقت مي خواست! سپس با خود انديشيد اين مرشدهاي صوفي منش كمي خل هستند. ممكن است كاسه اي زير نيم كاسه باشد. چاره اي جز يك هفته صبر كردن ندارم. آنها هفته ديگر سراغ مرشد آمدند اما مرشد گفت: خيلي متاسفم. برويد و دو هفته ديگر باز گرديد. من هنوز آماده نيستم. حتي آن كودك خردسال نيز از گفته مرشد متاسف شد. دو هفته بعد آنها دوباره بازگشتند اينبار مرشد رو به آن كودك كرد و گفت: " تو مي تواني از عهده اش برآيي " پسر بچه پرسيد : ولي تو چرا براي گفتن اين، سه هفته وقت صرف كردي؟ مرشد پاسخ داد: من خودم هم شيريني زياد دوست دارم. بنابراين نخست بايد در مورد خودم آزمايش مي كردم كه آيا مي توانم از اين عادت دست بكشم يا نه. و گرنه چطور مي توانستم آنرا به تو توصيه كنم؟ چنين كاري درست نبود. اما اكنون مي دانم كه ترك اين عادت كاري سخت ولي شدني است. پسر بچه از اين كار مرشد خيلي خوشش آمد ... اما مادرش گفت: تو مي توانستي اين را از اول بگويي، لازم نبود آنرا ثابت كني. مرشد در جواب گفت: من نمي توانم چيزي را كه خودم تجربه نكرده ام به ديگران توصيه كنم. وقتي تو چيزي را بگويي كه خود تجربه نكرده اي، حقيقتي در آن نهان نيست. سپس رو به پسر بچه كرد و گفت: وقتي مطلبي را از روي تجربه بيان مي كني به دل مي نشيند. من اين را فهميدم به عمق چشمان تو نگريستم و احساس كردم كه مي تواني از عهده آن بر آيي. من پير مردي نحيف هستم و انجام اين كار سه هفته برايم زمان برد. اما تو جوان هستي و مي تواني يك روزه موفق شوي.
👇👇👇👇👇👇👇💜☔️💜☔️💜☔️💜☔️💜🌹@pluosafkar🌹