نمي دانم از سرِ امتحان بود يا رفاقت يا عشق.
اما هر چه بود خليل خدا نه از سرِ حب و شهرت كه از سرِ محبت به قربانگاه اسماعيل گرفتار آمد.
و حقيقت عشق محبت است كه عشق صفت قدس است در ملكوت و منزه از تغيير حوادث.
اسماعيل به گمانم دنيا بود و وابستگي.
اسماعيل بند بود و زنجير. اسماعيل حب بود و عروس فريب دنيا.
كدام اسماعيل؟
همان اسماعيلِ سالها نذر و حاجت.
همان اسماعيل سالها خواهش و التماس.
همان حاجت منديهاي از جنس نياز.
و معشوق خليل خود را رها مي خواست.
رها از هر قفل و زنجير. هر قيد و بند.
رها از همه چيز و همه كس به جز محبت و لطف او.
اين نه بندگي كه وارستگي است. آزادگي است. و ابراهيم عاشق و دلبسته و دلخسته است.
عاشقان نازكان دلخوشند.
شربت آنها جز خون جگر نباشد.
غمشان وصل است و وصول.
و در وصل جز آتش و غم نيست.
نه مثل من و تو كه به سرِ مويي طاقت دل كندنمان از عالم جسماني نيست.
ابراهيم شرط رها را نه در بهانه سازي كه در بي پروايي و رهايي جست.
و به كرشمه معشوق دل سپرد و كارد بر گردن فرزندً برد.
كه در مملكتِ عشق عاشقان سرِنفس به كارد برّان ببرند.
اين رهً امتحان عشقِ عشاق ازلي است...
و گوسفند چه داند گوسفند را جز تودهاي گوشت و پشم.
گوسفند مسلك آنكه گوسفند را تمثيل عرض بندگي به معشوق نبيند،كه گوسفند در قربانگاه ،مظهرِ عبور است از همه قيدها و بندها و هر آنچه از خداوند دور كند آدمي را.
#عید_قربان_مبارک_باد🕋مــتــقــیــان
🕋@mahdaviyaanbahal