محمد (ص)
بخش اول
@mahdaviyaanbahalفرض کنید در یکی از عزیزانتان، یا هر انسان دیگری، انحرافی میبینید که البته از آن مطمئن هستید و میخواهید کاری برایش کنید. حالا هر انحرافی؛ از استعمال افیون و الکل گرفته تا جنسی، کاری، مالی، اخلاقی، افسردگی، چاقی، بدغذایی، تنبلی، و غیره.
یا اصلاً انحرافی در کار نیست. دلتان برای خمودگی و درجازدنش میسوزد و میخواهید او را رشد دهید و استعدادهای خفتهاش را بیدار کنید. به دو شیوة کلی میتوان برخورد کرد.
اول. محکم بروی جلویش بایستی و مثل قاضی و پلیسی که مچ خلافکار را سرِ صحنه گرفته، اجدادش را بیاری جلوی چشمش و بگویی فلان فلانشدهی پدرمادر بهمان، این چه وضعی است؟ بعد هم دوتا بخوابانی توی گوشش و دستش را بگیری ببری فشافویه، بگویی این عاقبتت است بدبختِ لجن.
دیگر، شخصیت او به عنوان یک فرد انسانی، حق انتخاب، اراده و آزادی که اصلیترین چیزهایی هستند که انسان را از گاو متمایز میکنند، برایتان مهم نیست. طوری توی سرش میزنید که به راه راست منحرف شود.
دوم. طبیبانه بر سر بالینش بروی و ببینی دردش چیست. چه کمبود و ضعفی دارد که این راهِ کج را میرود. یا اصلا در چه وضعیت و ساختاری گیر کرده که نمیتواند خود را نجات دهد. بعد از آنکه حسابی گوش کردی، با کمک خود او راه و چاه را پیدا کنید. سپس بهلحاظ شناختی
#اقناعش کنی که راهش کج است، و مثل حکمای قدیم، دسش را بگیری، انگیزهی تغییر را در او زنده کنی، و قدم به قدم همراهیاش کنی تا خودش شخصیتش را دوباره احیا کند. در راستای همان همراهی، الگو بدهی، و حسابی تشویقش کنی تا با انگیزه و اقدام خودش آن راه اکتشافی را برود. کافیست ترتیبی بچینی که او مراحل تغییر را بهتدریج برود: تأمل، تصمیمگیری، اقدام، و نگهداریِ تغییرِ تازه.
قاعدتاً در یک جامعه هر دوی اینها لازم است. هم مُرشد و راهنما؛ و هم پلیس و قاضی و زندان. اما در فرض بالا شما کدام یک هستید؟
@mahdaviyaanbahalدر بحثهای
#روانشناسی_اعتیاد یا دیگر انحرافات، هر دو رویکرد طرفدار دارد. رویکرد اول را مواجههای گویند و دومی را انگیزشی. امروزه رویکرد اول طرفداران چندانی ندارد؛ چراکه نتیجهی آن را عموماً سه چیز میدانند: انکار، مقاومت، و زیرزمینی شدن انحراف.
بهنظر من همین بحث در ادیان نیز جاری است. اگر کفر و شرک (اعتقاد) و بیاخلاقی (عمل) را دو انحراف جدی در نظر بگیریم و وظیفهی انبیا را دو دعوت مهم، یعنی دعوت به
#ایمان و
#عمل_صالح (یعنی اخلاق) بشماریم، آنگاه میتوانیم بگوییم دو شیوهی کلیِ بالا را میتوانستهاند اتخاذ کنند.
آنچه من از قرآن میفهمم اصالت داشتنِ راه دوم است. از «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» و «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ» گرفته، تا بارها اشارهی صریح به اوصاف انحصاری برای رسالتِ پیامبر که تو «فقط» تذکردهنده، و مُبشّر و مُنذر هستی؛ نه اجبارکننده و سلطهجو (فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ. لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ). این همه تکرار هم که تعارف نیست. کسی که با ادبیات عربی آشنا باشد، این تصریحات برایش معنای بسیاری دارند.
در حوزهی دین ، من روش دوم را دینِ فرهنگی و روش اول را دین غیرفرهنگی (یا هر عنوان دیگری: دولتی، حکومتی، سیاسی، جبری، شمشیری، یا عنوانی که دوست دارید) مینامم.
شاید یکی بگوید پس جنگهای پیامبر چه؟
بهگمانم جنگهای پیامبر نیز همه دفاع از هویت و جماعت تازه شکلگرفتهی مؤمنان بودهاند و نه حمله برای دعوتِ اجباری به این هویت. یعنی دفاع در برابر تجاوزهایی که از سوی کسانی صورت میگرفته که نه تنها این دین تازه را که تأییدکنندهی حقایق دینی و کتابهای دیگر ادیان بود نمیپذیرفتند (همزیستیِ مسالمتآمیز)؛ بلکه، تمام تلاش خود را برای از بین بردن آن میکردند.
خب! شما بودید چه میکردید؟
و جالب اینجاست که همین پیامبر بر کشتههای همینآدمهای ستیزهجو گریه میکرد و چنان غصهی انحراف و اصرار بر زندگی کجروانهشان را میخورد که آیه آمد، چه خبرت است؟ داری خودت را میکُشی (لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ).
بخش دوم در ادامه
🖌 دکتر محسن زندی
@mahdaviyaanbahal