شب بود، ستارگان جامه های سفید خود را پوشاندند و به صحن اسمان اومدند و در حال رقص بودند…
سر در مجلس ماه دلش برای یارش خورشید تنگ شده بود میدانست که خورشید وقتی میآید مجلس تمام شده....
و آن دو هر وقت همدیگر را ملاقات نمیکنند و فقط در انتظار هم میمانند....