#چپتر_۱۴ #عاشقی_به_سبک_خدایان "هیکاری هنوز تو شکه و صدا ها براش مبهمه و صحنه مرگ پدرش تو ذهنش پلی میشه و اینقدر گریه کرده بود که اشک چشماش خشک شده بود و توان گریه نداشت و چشماش کاسه خون بود"
پلیس: کوچولو؟...هی کوچولو با توییم
هیکاری: ها......چی-چیشده
پلیس: میخوایم دوسه تا سوال بپرسیم میتونی جواب بدی؟
هیکاری: اره....
پلیسا: میتونی بگی که پدرتو کی کشته و چطور با صحنه مرگش روبه رو شدی؟
"هیکاری دوباره گریش میگیره و با دستاش اشکاشو پاک میکنه و پاهاشو تو خودش جمع میکنه و صدای گریه های کوچیکش میاد"
پلیس: اوه عزیزم نمیخواستم ناراحتت کنم...
هیکاری: بابایی...م-من اوممده بود-دم وس-سط خونه بود دور-ورش پپر خ-....خون بود...
پلیسا: باشه ممنونم کوچولو که کمکمون کردی..
"صداشون از دور میاد که دارن حرف میزنن"
_اره بنظر خودکشی بوده
_شواهد همینو میگن جناب سروان
_محل حادثه رو نوار بزنید تا گروه B بیاد رسیدگی کنه و از احتمالای ممکن به یه جواب برسیم
_چشم قربان
"نور ماشین پلیس روی صورت هیکاری پخش میشد و اشک هاش از زیر دستاش جاری میشد و هربار بیشتر از قبل شکسته تر میشد اون الان یتیم بود...هیچکیو نداشت"
«۱۸ سال بعد»
چیکو: هی پسر ...چرا رفتی تو خودت فقط یه دزدی کوچیک بود
هیکاری: ...من تاحالا همچین کاری نکرده بودم...
چیکو: خب پس بیا اولین تجربتو جشن بگیریم
"پاکت سیگارو سمت هیکاری میبره تا یه نخ برداره و خودش در حال سر دادن دود سیگار تو هواعه"
هیکاری: نه من نمیکشم...
چیکو: اینقدر زد حال نباش دیگه پسر اه نرین تو مودمون بزار خوش باشیم نکش اصلا خودم میکشم ...اَه
هیکاری: فقط ....استرس دارم..اگه پلیس گیرمون بیاره چیی میوفتیم زندان....
چیکو: خفه شو نفوذ نزن همچین اتفاقی نمیوفته
هیکاری: ...اخه....
"در همون حین یه دزد میاد و چرخای گاری اشغالیشونو میدزده"
چیکو: نبابا نگران نبا-...
"چیکو متوجه میشه و سریع نیره سمتش و دزده سریع فرار میکنه و چیکو تا جایی که خسته میشه دنبال دزده میکنه و اخر سر چرخارو میگیره و پیش هیکاری بر میگرده"
چیکو: مرتیکه پفیوز دو دقیقه داشتیم حال میکردیم اومد دزدی حرومزاده..
هیکاری : هاهاهاهاها....خیلی خوب بود
" چیکو پوکر میاد سمت هیکاری و پس کلش میزنه و هیکاری دستاشو دور گردنش میگیره و اخ میگه"
هیکاری: د...اخه چرا میزنییییی
چیکو: بفهم که با استادت درست حرف بزنی
هیکاری: باشه....چیش