" زندگی خیلی تلخ؛ خیلی شیرین" شنیده بودیم میهمان حبیب خداست و با خودش برکت می آورد و یا در ادبیات عامیانه مان گفته شده "میهمان گرامی بود گرچه کافر بود". اما میهمان این بار ناخوانده است و هیچ شوقی بر نمی انگیزد. موذی و خونریز و پنهان .میهمان منحوس کار را به جایی رسانده که به دستها و چشم های خود نیز شک کرده ایم. از پدر و مادر و برادر بریده ایم. زندگی به میدان جنگ تبدیل شده و ما بی دفاع و حفاظ در آن رها شده ایم در میدانی پر از مین. قدم که بر زمین می گذاریم جرات برداشتن گاممان را نداریم نکند پایمان روی مین باشد. قیامتی بر پا کرده این " هیولای بی مقدار اما هول انگیز " گویی در صور دمیده اند .
همه از هم گریزان؛ نه دست پر مهری؛ نه نگاه عاشقانه ای و نه آغوش گرمی. به قول اخوان ثالث: "سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.
سرها در گریبان است.
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
اگر دست محبت سوی کس یازی؛
به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است."
.اکنون توفیق اجباری دست داده است که بیندیشیم . بیاندیشیم به بیهودگی هایمان. به روزها و شبهایی که به شعله غفلت سوزاندیم. به
همه لحظه هایی که با هم نبودیم. به دستهایی که نفشردیم و آغوشهای سردی که جای عزیزترین هایمان نبود. وقتی آنقدر بهم نزدیک نبودیم که صدای نفس های یکدیگر را بشنویم . اکنون بایداز سایه خود نیز بترسیم. کار به جایی رسیده که بودنمان دیگران را می آزارد و بی مبالاتی و بی مسئولیتی برخی از ما پاک ترین و پاکباخته ترین مردمان روزگار از پزشک و پرستار را جان به لب کرده است و چه اشکها که نگرفته ایم و چه مادران که از فرزند جدا نکرده ایم. چه شوم سرنوشتی. چه سیاه بختی.
خدایا این سرنوشت؛ عقوبت کدام گناه و تاوان کدام سرپیچی ست است که چنین مغضوب شده ایم؟
شاید تاوان بی مسئولیتی بی توجهی ماست وقتی درکنارمان جانبازی را ندیدیم که سالهاست سهمش از زندگی تنها پنجره یک اتاق است که از آن رد پریدن یک گنجشک را می زند و شاید بی خیال
همه کسانی که به ناحق در بند و حبس و حصر ماندند و دلخوش به وعده های دروغ سیاست بازان شدیم که ای کاش نسلشان منقرض میشد که جایشان بنشانیم درخت تا هوا تازه شود.حالا به تاوان این بی انصافی
همه باید در حصر بمانیم و بچشیم و بمیریم.
شاید نتیجه سنگدلی ما انسان نماهاست که اسیر حرص و آز روزگار شدیم و دنیایمان آنقدر کوچک بود که جایی برای اخلاق و احساس و ....نداشت روی از
همه برگرفتیم و خود را در پیله ای اسیر کردیم که حالا راه نفس بر ما تنگ شده. شاید تاوان دستها و چشمهای آلوده ماست که عمری در آلودگی غلت زدیم و حالا
همه چیز برایمان "میوه ممنوعه" شده و قدرت نداریم قدم از قدم برداریم. اکنون مانده ایم و یک دنیا بی پناهی. زندگی روی بدش را به ما نشان داده است . اکنون تنها اندکی صبر باید با چاشنی امید. بازگشت به سرچشمه راه نجات ماست. " به آب بیندیشیم". آب سرچشمه پاکی و زندگی ست. و چله نشینی برای پاک شدن ؛ انسان شدن و انسان ماندن.
والسلام سید جلال حسینی فروردین ۹۹
#همه_علیه_کرونا @payamedelfan