ارکستری از مَنان
جسم و ذهن خستهاند هر دو و این من که بنا به پیش فرض، صاحباختیار آنها است، کلافه و بدخُلق است. این من، یک هفتهی پر از اضطراب و انواع فشارات روانی را متحمل شده و اکنون در مرز واپاشی است.
این من که نه منم، احساس فرسودگی و انقباضی گسترده در تمام اجزای بدن و سرش دارد. آن من دیگر نیز که دارد این یکی را تماشا میکند، گیج و گول و دَوَنگ است. یک من دیگری هم هست که دلش میخواهد بزند هر چه در اطرافش هست را خورد و خاکشیر کند و یا حتی چند تا فَک را بیاورد پایین و بعد از آچارکشی کامل، سرِ جایشان ببندد.
یک منِ دیگری هم این وسط دارد مُدام زور میزند که آرام باشد، آدم باشد، آهسته باشد و هماهنگ، و با هیچ چیز و هیچ بَنی بشری سر شاخ نشود. آهنگ آن دارد که دوستی کند و یا حداقل، دشمنی نورزد. باشد که این منها رستگار شده و راه عافیت بپویند.
آمین!