خواب نویسی
خستهام. جسم و ذهنم خسته است. فکر کنم بیشتر جسمم خسته است. هیچ ایدهای ندارم که میخواهم از چه بنویسم، پس دستم را روی کلیدها رها میکنم تا خودش پیش برود.
کمی هم نگرانی دارم که آن زیر میرها برای خودش زرت و پِرت میکند ولی گوش مبارکم بدهکار اراجیف این وِرّاجالعامین نیست. یعنی فکر میکنم، نگران باشم که چه بشود؟ اصلاً این نگرانی از کِی تا حالا کاری را به نتیجه رسانده که این بار دومش باشد؟
خوابم میآید شدید. دارم تلاش میکنم که پلکها روی هم نیفتند. باید مسواک کنم و زودتر بروم لالا. فردا قرار است زود بیدار شوم.
آمدهام تهران. هوا از فرط آلودگی سنگین و طعم دار است. ابری هم هست. میروم یک لیوان آب نوشیده و بعد آماده میشوم برای خواب. جدی جدی دارم با چشم باز به خواب میروم.