پارِسیا

Channel
Blogs
Education
Psychology
Humor and Entertainment
Persian
Logo of the Telegram channel پارِسیا
@paresiaPromote
154
subscribers
14
photos
13
links
پارِسیا در زبان یونانی به معنی حقیقت‌گویی با صراحت یا آزادانه سخن گفتن است. با این حال معتقدم «حقیقت» چنان‌که می‌گویند هم آشکار نیست. این‌جا تمرین می‌کنم برای پارسیاستس شدن به وسع خود. ⁦🖊️⁩امید قائم‌پناه⁦
To first message
پارِسیا
رابطهٔ پنیر موتزارلا و مدرک مهندسی عمران. یک مثال مشهور برای خلط همبستگی و علیت.
📌مغالطه‌ای پیرامون مدارس غیردولتی و رتبه‌های برتر

🔹 طبق تصویر زیر همبستگی قابل توجهی میان مصرف سرانه پنیر موتزارلا و مدرک مهندسی عمران وجود دارد. یا همچنین همبستگی زیادی بین افرادی که از قایق افتاده‌اند و در آب خفه شده‌اند و نرخ ازدواج در ایالت کنتاکی وجود دارد. اما آیا باید گفت هر چه در جایی سرانه مصرف پنیر موتزارلا بیشتر باشد، مدرک مهندسی عمران هم بیشتر می‌شود؟ یا اگر تعداد افراد بیشتری در آب خفه شوند، نرخ ازدواج اهالی کنتاکی هم بیشتر می‌شود؟ یعنی بین این‌ها رابطهٔ علت و معلول وجود دارد؟ مسلما خیر! شما نمونه‌های فراوانی از این موارد که همبستگی زیادی دارند ولی رابطهٔ علت و معلولی ندارند را در این سایت مشاهده کنید. در واقع مغالطه‌ای که این‌جا رخ می‌دهد این است که شما رابطهٔ همبستگی را به جای رابطهٔ علت و معلولی جا می‌زنید.

🔹 حالا برگردیم به این خبری که اخیراً منتشر شده و گفته می‌شود رتبه‌های برتر از مدارس غیردولتی هستند و لذا یک رابطه‌ی علت و معلولی میان مدارس غیردولتی و رتبه‌های برتر ایجاد می‌‌کنند. یعنی رتبه‌های برتر را این مدارس غیردولتی شکل داده‌اند. با کمی اغراق (روی کمی اغراقم تأکید می‌کنم) می‌خواهم بگویم این حرف هم چیزی مثل همان رابطهٔ پنیر موتزارلا و مدرک مهندسی عمران است. این‌جا هم ما بیشتر همبستگی داریم و نه رابطهٔ علت و معلولی. آن چیزی که در واقعیت رخ می‌دهد این است که آن‌ها که مستعد درس خواندن و رتبه‌های برتر هستند خودشان به مدارس غیردولتی می‌روند. همچنین باید گفت مدارس غیر دولتی هم لزوماً به معنای پولدار بودن نیست، خیلی از آن‌ها شهریه‌هایی دارند که خانواده‌های معمولی هم از پس آن‌ها برمی‌آیند. مدارس سمپاد هم البته چون شهریه می‌گیرند را جزو غیردولتی‌ها آورده‌اند! در حالی‌که اصلاً دولتی هستند و شهریه‌ی ناچیزی می‌گیرند ‌و موارد بسیاری هم می‌دانم که اصلا نمی‌گیرند. اما به هر حال نکته این‌جاست که آن افرادی که می‌توانند رتبه‌های برتری را کسب کنند خودشان از قبل وارد این مدارس می‌شوند. یعنی ما نباید موضوع را بالعکس بفهمیم و تصور کنیم این مدارس غیردولتی هستند که از افراد کم‌استعداد هم رتبه‌های برتر می‌سازند.

🔹 حالا چرا گفتم با کمی اغراق؟ چون من نمی‌توانم منکر شوم که از اساس پول هیچ تاثیری ندارد. به هر حال پول برخی کلاس‌ها و کتاب‌ها در دسترس برخی افراد نیست اما تأثیرش هم آنقدر که بیان می‌شود نیست. آنقدر نیست که بتوان گفت پول و مدرسه‌های غیردولتی علت رتبه‌های برترند. بلکه علت اصلی رتبه‌های برتر، استعداد و تلاش و توانایی‌های آن‌هاست (البته که علت‌های دیگری هم دخیلند). و باید توجه داشت که بحث من هم رابطهٔ بین مدارس غیردولتی و رتبه‌های برتر بود. همچنین این مطلب چیزی دربارهٔ تفاوت کیفیت آموزشی این مدارس هم نمی‌گوید.

🔹 در نهایت هم بگویم شخصا معتقدم این بحث‌ها اهمیت چندانی ندارند، رتبهٔ برتر بودن چیز خیلی زیادی را به ما نمی‌گوید، نه می‌گوید خوشبخت خواهد شد، نه می‌گوید پولدار خواهد شد، نه می‌گوید آن‌ها که رتبه خوبی کسب نکرده‌اند بدبخت خواهند شد و نه هیچ چیزی از این قبیل. تنها و تنها با اطمینان بالا می‌تواند بگوید این شخص استعداد و توانایی بسیار خوبی در آزمون علمی مربوطه دارد.

👤 امید قائم‌پناه
#مغالطه_سوگیری
@paresia
رابطهٔ پنیر موتزارلا و مدرک مهندسی عمران. یک مثال مشهور برای خلط همبستگی و علیت.
📌 سفسطهٔ جهان عادل
از کتاب هنر خوب زندگی کردن / رولف دوبلی

🔹 یکی از معلم‌های دبیرستان من تصادفی نمره می‌داد، نمره‌ها هیچ ارتباطی با قابلیت دانش‌آموزان نداشت. این نمره‌های تصادفی و بی‌اساس مستقیم وارد کارنامه ما شد. دانش‌آموزان شدیداً اعتراض کردند. وقتی این روش نتیجه نداد، سراغ مدیر مدرسه رفتیم اما او هم به تصمیم معلم ما احترام گذاشت و هیچ کاری نکرد. از این می‌نالیدیم که این نمرات کاملاً غیرمنصفانه هستند. اما معلم کماکان خونسرد بود: «زندگی غیرمنصفانه است. هر چه زودتر این اصل را بفهمید بهتر است!» می‌خواستیم گردنش را بشکنیم. اما حالا که به گذشته نگاه می‌کنم این یکی از مهم‌ترین درس‌هایی بود که در طی هفت سال تحصیل در دبیرستان آموختم.

🔹 دنیا واقعاً عادلانه نیست؛ بلکه بی‌نهایت ظالم است. با این حقیقت غیرقابل قبول چه کار می‌توانیم بکنیم؟ باور من این است که اگر غیرمنصفانه بودن این دنیا را به عنوان یک حقیقت قبول کنید و در مقابل آن محکم باشید، زندگی بهتری خواهید داشت. اگر چنین کاری کنید، در طول مسیر ناامیدی‌های زیادی را از خودتان دور خواهید کرد. حقیقت این است؛ دنیا اساساً وابسته به مسائل اخلاقی نیست. پذیرش این مسئله آنقدر برای ما سخت است که علم برای این پدیده یک عبارت ابداع کرده: سفسطه «دنیای عادل». البته این هرگز به این معنی نیست که برای کاهش بی‌عدالتی‌ها مثلاً از طریق بیمه یا رفاه عمومی تلاشی نکنیم‌، مسئله این است که خیلی چیزها را نمی‌توان بیمه یا بازتوزیع کرد.

🔹 بخشی از یک زندگی خوب این است که حقایق گفته شده را بپذیرید. روی باغچهٔ خود، روی زندگی خود تمرکز کنید و مطمئن باشید که آنقدر علف هرز پیدا خواهید کرد که بیکار نمانید. چیزهایی که در طول زندگی برای شما اتفاق می‌افتد، به خصوص بادهای شدیدتر تقدیر، ارتباط کمی با این دارد که شما انسان خوب یا بدی هستید. پس غم‌ها و بداقبالی‌ها را با آرامش و بردباری بپذیرید. با موفقیت‌های باورنکردنی و بدشانسی‌های غیرقابل تحمل دقیقاً یک جور برخورد کنید.

#بریده_کتاب
@paresia
📌 اندر مصائب آقای غریب‌آبادی
سال قبل آقای غریب‌آبادی (دبیر ستاد حقوق بشر و معاون امور بین‌الملل قوه قضائیه) به خاطر حکم اعدام در قوانین ایران، از پارلمان اروپا و کشورهای اروپایی خواستند تا به قوانین کشورها و تنوع فرهنگی در حقوق بشر احترام بگذارد. من سخن ایشان را به نوعی نسبی‌گرایی دریافت کردم که یعنی ما در هر کشوری فرهنگ‌های مختلفی داریم و لذا نوع حقوق و مجازات هم ممکن است متفاوت باشد. با خودم گفتم این چه دفاع بدی است؟ حالا فردا چطور می‌خواهند اتفاقاتی که در کشورهای دیگر می‌افتد را محکوم کنند؟
از قضا در اسفند ماه همان سال خبر آمد که در عربستان ۸۱ نفر به خاطر داشتن «ایدئولوژی انحرافی» در یک روز اعدام شدند و ایشان هم این موضوع را محکوم کردند. با خودم گفتم پس تکلیف آن سخن قبلی چه می‌شود؟ مگر ایشان نمی‌گفتند که باید به تنوع فرهنگی کشورها احترام گذاشته شود؟
اخیراً آقای حمید نوری در سوئد حکم حبس ابد گرفته‌اند و باز آقای غریب‌آبادی معترض این موضوع شدند و از نقض اساسی حقوق قربانی انتقاد کردند. حالا با آن پیش‌فرض‌های نسبی‌‌گرایانه چگونه می‌توانند منتقد این مسائل شوند را نمی‌دانم! خلاصه بدترین دفاع از عملکرد خود همین افتادن به ورطهٔ نسبی‌گرایی است؛ یکی از دلایلش هم همین تناقض‌های آقای غریب‌آبادی است.

پی‌نوشت: اگر شما هم از آن دسته آدم‌هایی هستید که معتقدند هر عقیده‌ای محترم است، از این آفت در امان نخواهید بود.

👤 امید قائم‌پناه
@paresia
📌 به بهانهٔ انتشار نخستین تصویر تلسکوپ جیمز وب

جان کاتینگهام کتابی به نام «معنای زندگی» دارد. من به قسمتی از کتابش در این رابطه اشاره می‌کنم. قسمت‌هایی که با براکت [...] جدا شده‌اند هم افزودهٔ خودم است جهت تفهیم بهتر.

بلز پاسکال می‌گوید: «من به گسترهٔ هراس‌انگیز جهان می‌نگرم که مرا احاطه کرده، و خود را در گوشه‌ای از این خلأ بی‌کران می‌یابم، بدون اینکه بدانم چرا در اینجا هستم و نه در دیاری دیگر، یا اینکه چرا از میان کل ابدیتی که قبل از من آمده و بعد از من هم ادامه خواهد داشت، تنها این یک دورهٔ کوتاه به من داده شده است تا زندگیم را در آن سپری کنم. من تنها در هر سو، شاهد بیکرانگی‌هایی هستم که مرا مانند یک اتم فراگرفته‌اند، مانند سایه‌ای که تنها برای لحظه‌ای دوام دارد و امکان بازگشت آن وجود ندارد. تمام آن‌چه می‌دانم این است که باید به زودی بمیرم، ولی دربارهٔ این مرگی که نمی‌توانم از آن بگریزم هیچ نمی‌دانم».

انسان تشنهٔ اهمیت است، ما می‌خواهیم احساس نوعی جهت‌داری و غایتمندی در زندگی داشته باشیم. اما کابوسی وجود دارد که طالب معنای زندگی را آزار می‌دهد: کابوس جهان طبیعی وحشت‌انگیز، عظیم، ساکت و بی احساس که پس‌زمینه همه عملکردهای ماست. اگر این فضا همهٔ مامنی باشد که داشته باشیم این خطر وجود دارد که سیر و سلوک ما را پوچ بنمایاند. برخی سعی می‌کنند برخوردی شجاعانه با این فضا داشته باشند و می‌گویند ما نباید خیلی تحت تاثیر گستردگی و بی‌کرانگی جهان باشیم، حالا مثلاً سیاره مشتری بزرگ‌تر است اما مهم‌ترین شئ منظومه شمسی آن سیاره گازی شکل سنگین و عظیم‌الجثه نیست، بلکه کره آبی ما مهم است. حالا اصلا منظومه شمسی ما هم گرداب کوچکی در کهکشان ما باشد و همین کهکشان هم یکی از میلیون کهکشان جهان. اما خب از این چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟ [منظور این است که کوچک بودن منطقا و لزوماً بی‌معنایی را نتیجه نمی‌دهد]

کاتینگهام (نویسندهٔ کتاب) اما می‌گوید اینچنین لاف شجاعت زدن قانع کننده نیست. نگرانی‌ای که پاسکال احساس می‌کرد چیزی بیش از صرف احساس حقارت ما در مقابل جهان بود‌. بلکه پاسکال در واقع ادامه‌دهندهٔ همان مسیر کپرنیک است. مسیری که می‌خواهد به ما بگوید ما عنصر ضروری در این عالم نیستیم. دلیل وجود بقیه اشیاء و موجودات ما نیستیم‌. در واقع کیهان هیچ ارتباطی به ما ندارد. [برای فهم بهتر به ولتر اشاره می‌کنم، او در دیکسیونر فلسفی می‌گوید آیا خنده‌دار نیست که بگوییم این همه کوه و دشت و... را به خاطر این یک دانه شن آفریده‌ایم؟ یا مثلاً باید به بُعد زمانی هم توجه داشت که ظاهراً نوع بشر حدود ۹۹ درصد از زمان کیهان را حضور نداشته]

این نگاه در مقابل نگاه دینی است که جهان را یک کل هماهنگ می‌بیند و انسان هم ارتباط عمیقی با آن دارد. در نگاه پاسکال این جهان صرفاً «آنجا هست»، خاموش و مرموز، و ترس و دلهرهٔ ما هم نه از اندازهٔ آن بلکه به خاطر بیگانگی با آن است. مانند ذره‌ای در دنیای غیرقابل اندازه‌گیری به دام افتاده‌ایم، دنیایی که ما را احاطه کرده است اما نسبت به ما کاملاً بی‌تفاوت است.
کاتینگهام در مقام پاسخ به این موضوع می‌گوید این‌که زمین دیگر موقعیت منحصر به فرد گذشته‌اش را ندارد منطقا باعث نمی‌شود که دیگر نتوان به جهانی هماهنگ و وابسته به مشیت الهی ایمان آورد. اگر به خاطر داشته باشیم که خدا موجودی نامتناهی است می‌شود انتظار داشت که جهانی نامحدود بیافریند که مشتمل بر جهان‌های بی‌شماری باشد و اگر زمین هم صرفا یکی از سیارات بی‌شماری باشد که زندگی در آن‌ها جریان دارد هیچ مانع منطقی برای عنایت مدبرانهٔ شامل و فراگیر الهی نسبت به همهٔ موجودات به وجود نخواهد آورد.

[نظر شما چیست؟]
#بریده_کتاب
امید قائم‌پناه
@paresia
...ادامه از بالا👇

🔹 همهٔ ما گرایش داریم که افراد را به خاطر خوبی‌هایشان دوست داشته باشیم و این همان چیزی است که ما را گرد هم می‌آورد و روابط را شکل می‌دهد. اما وقتی رابطه ادامه‌دار می‌شود بیشتر و بیشتر در مورد نقص‌های شریک خود دغدغه پیدا می‌کنیم و اغلب هم یک تناقض وجود دارد و آن این‌که چیزهایی که ما را عصبانی می‌کنند دقیقاً با همان ویژگی‌هایی مرتبطند که در ابتدا برایمان جذابیت داشتند. مثلاً اگر نظم و مرتب بودنش را دوست داشتید حالا این سخت‌گیری ‌و وسواسی بودن او برایمان ناراحت‌کننده می‌شود (یعنی آن ویژگی خوب در ذات خود یک ابعادی را دارد که ناراحت‌کننده است). یا اگر در جمع ستاره بود حالا کمی احساس ناامنی می‌کنیم. این را «ضعف قدرت» می‌گویند. یعنی هر ویژگی خوبی که طرف دارد در برخی شرایط یک ضعف مرتبط را هم دارد. مثلاً اگر کسی خلاق و مبتکر باشد احتمالا کارهای عملی و روزانه را به سختی انجام دهد یا فردی که بسیار پرحرف است ممکن است تا سه نصف شب شما را بیدار نگه دارد یا اگر کسی هیکل ورزیده دارد احتمالا کمتر وقتی برای تحصیل علم ودانش دارد و خلاصه از این جور مثال‌ها زیاد است. اما نکته این است که اگر در ذهن داشته باشیم که ضعف‌های هر شخص با قوت‌های او مرتبط است آن‌گاه در روابط هم به آرامش بیشتری می‌رسیم. این تفسیر باعث نمی‌شود که نقص آزارنده از بین برود بلکه حالا ما تصور مایوسانه از او نداریم، از او یک هیولا در ذهنمان نمی‌سازیم، بلکه او آدم خوبی است و اکنون جنبهٔ منفی یک ویژگی خوب را بروز می‌دهد.

@paresia
#آلن‌دوباتن
#آرامش
📌۲- در برابر رفتارهای آزارنده شریکمان در روابط، چگونه آرامشمان را حفظ کنیم؟

🔹 همهٔ ما رویایمان این است که کسی را پیدا کنیم که ما را درک کند، خواسته‌ها و رازهایمان را با او در میان بگذاریم و بتوانیم با او ضعیف، بازیگوش، آرام و کاملاً خودمان باشیم. اما در عمل در رابطه طوری بدرفتاری می‌کنیم که در هیچ‌جای دیگر این رفتارها از ما سر نمی‌زند. ما در رابطه به افرادی تبدیل می‌شویم که طرف حس می‌کند تاکنون شناخت درستی از ما نداشته است.

🔹 زندگی به شدت تحت تأثیر انتظارات و توقعات ما است. ما در مورد این‌که اوضاع باید چگونه باشد تصورات ذهنی داریم که در مغزمان لانه کرده‌اند و هر جا می‌رویم با ما هستند، شاید متوجهشان نباشیم اما انتظاراتمان تأثیر شدیدی بر عکس‌العملمان دارند. ما در چارچوب این انتظارات رویدادهای زندگی‌مان را تفسیر می‌کنیم و بر اساس همین انتظارات است که برخی لحظات را لذت‌بخش و برخی را نامنصفانه می‌دانیم. و چیزی که ما را خشمگین می‌کند همین اهانت به انتظاراتمان است. انتظارات ما هیچ‌وقت بیشتر و مشکل‌سازتر از انتظاراتی نیست که در عشق داریم؛ ما ایده‌های بلندپروازانه‌ای در مورد رابطه داریم. اگرچه در اطراف و جامعه به وفور دشواری‌های رابطه مثل جدایی و طلاق را می‌بینیم اما ما فکر می‌کنیم که خوش‌شانسیم و می‌توانیم سرانجام آن شخص ایده‌آل را پیدا کنیم. و فکر می‌کنیم که خیلی خوب همدیگر را درک خواهیم کرد، کارها را با همکاری هم انجام می‌دهیم و وفاداری و صداقت و عمیقی هم با هم تجربه خواهیم کرد. روانکاوها می‌گویند در رحم مادر و در نوباوگی رفتار والدین با ما طوری بوده است که بعدها امید داریم معشوق نیز چنین رفتاری داشته باشد و این همان وضعیت عشق است. والدینمان بدون آن که به زبان بیاوریم می‌دانستند چه موقع گرسنه یا خسته هستیم و کاری می‌کردند که احساس امنیت کنیم. حالا ما نیز در حال فرافکنی همان خاطرات به آینده هستیم. انتظار آینده‌ای را می‌کشیم که دیگر ناممکن است.

🔹 ما اکنون انتظاراتی داریم مثلاً همسری شایسته که به راحتی و به نحو شهودی بفهمد من بابت چه چیزی نگرانم و نباید که همه چیز را از سیر تا پیاز برایش توضیح دهم. اگر خسته‌ام نباید مجبور باشم که بگویم خیلی خسته‌ام و به فضا نیاز دارم بلکه باید بتواند بگوید من چه احساسی دارم و نباید هم با من مخالفتی کند. یا همیشه باید حمایتگر باشد و به من روحیه بدهد. یا همسر خوب همسری است که درخواست‌های بیش از حدی ندارد. یا باید همیشه از چیزهای مشترکی خوشمان بیاید و الی آخر...
اما با وجود این همه روابط ناامیدکننده حاضر نیستیم این اعتقادات را رها کنیم و هم‌چنان فکر می‌کنیم مشکل از شخصیت طرف بود یا با هم جور نبودیم یا دلایلی از این دست. ولی همچنان امید به آن شخص ایده‌آل داریم و فکر نمی‌کنیم که شاید مشکل در خود روابط است نه طرف مقابل. از آن‌جا که ما از هیچ کس بیشتر از طرفمان انتظار نداریم، هیچ‌کس هم به اندازه او نمی‌تواند ما را ناراحت و ناامید کند. به عبارتی هر چقدر که قبلاً امید و انتظار بیشتری از او داشته‌ایم، به همان مقدار هم ناامید و ناکام خواهیم شد.

🔹 پس یک راه‌حل می‌تواند این باشد که یک فلسفه‌ی بدبینانه‌ای داشته باشیم! اگر چه ایدهٔ نامطلوبی به نظر می‌رسد ولی یادمان باشد وقتی به رابطه می‌رسیم، این انتظارات هستند که دشمن حقیقی عشقند. لذا بهتر است انتظارات متعادل‌تری داشته باشیم مثلاً بدانیم که بسیار طبیعی است که افراد به خوبی همدیگر را درک نکنند یا موارد بسیاری هست که ممکن است توافقی نداشته باشیم یا شخصیت هر فرد بسیار پیچیده و بغرنج است و غیره. البته قرار نیست که مشتاقانه وارد رابطه با کسی شویم که کاملاً در تعارض با او باشیم بلکه صرفاً این فرض را داریم که قرار نیست کسی را پیدا کنیم که در همهٔ مسائل با ما هم‌فاز باشد بلکه انتظارمان این است که در مورد اندکی از مسائل اساسی توافق داشته باشیم. و عشق هم یعنی همین کشف هماهنگی در برخی حیطه‌های بسیار مشخص؛ لذا اگر این انتظار را گسترش دهیم باعث می‌شود امید را به مرگی تدریجی محکوم کنیم. برای داشتن یک زندگی آرام‌تر باید نقاط تعارض و استرس را جدی بگیریم، ما باید طیفی از اهداف را در نظر داشته باشیم. اهدافی مثل بالا بردن تحمل، آرام کردن فرد عصبانی، پذیرش اختلاف‌نظرها و غیره.
...ادامه👇
@paresia
پارِسیا
🌾 در سال‌های اخیر در غرب واکنشی که در برابر اضطراب رایج شده، واکنشی برگرفته از سنت بودایی و تمرکز بر خالی کردن ذهن و مراقبه و مدیتیشن است. در این دیدگاه بهترین راه، کنار آمدن با اضطراب‌ها است. اما نویسندهٔ این کتاب راه دیگری را پیشاروی ما قرار می‌دهد. در این…
۱- در برابر رفتارهای آزارندهٔ دیگران چگونه آرامش خود را حفظ کنیم؟

🔹 فرض کنید در رستوران گارسون در اثر یک تصادف لیوان آب را روی شما بریزد. ممکن است بسیار عصبی شوید اما اگر بدانید غالبا در عملی که یک شخص انجام می‌داده با آن‌چیزی که مد نظر داشته باید فرق گذاشت، عصبی نخواهید شد. می‌دانید او قصد نداشته لیوان آب را روی شما بریزد. یکی از دلایل این‌که فوراً منظور بد برداشت می‌کنیم و فکر می‌کنیم طرف مقابل قصد قبلی برای توهین یا آسیب داشته، تنفر از خویشتن است. هر چه خود را کمتر دوست داشته باشیم، در نظر خویش هدف مناسب‌تری برای آزار و تمسخر هستیم. وقتی تا بدین حد از خودمان منزجر باشیم، مدام در پی یافتن تأیید از جهان پیرامونمان هستیم تا ثابت کنیم واقعاً همان فرد بی‌ارزشی هستیم که تصور می‌کنیم. چنین تصورات و انتظاراتی اغلب در کودکی شکل می‌گیرند؛ که مثلاً یکی از نزدیکانمان باعث شده دچار احساس زشتی کنیم و تصور کنیم حقمان است سرزنش شویم. در نتیجه وقتی وارد جامعه می‌شویم انتظار بدترین چیزها را داریم، چون برایمان آشنا به نظر می‌رسند، چون هنوز در بند الگوهای متعلق به گذشته هستیم که هنوز آن‌ها را به درستی درک نکرده‌ایم.

🔹 در بسیاری از مکالمات روزانه ممکن است از حرف کسی رنجیده شویم و با خود فکر می‌کنیم قصد توهین به ما را داشته. در حالی‌که ممکن است چنین منظوری نداشته باشند و یا ندانند که چه شخصیت شکننده‌ای داریم. مثلاً نمی‌دانند که شما چه تجربیاتی را از سر گذرانده‌اید، در واقع شما مثل سفالینه‌ای با ترک‌های ریز هستید که دیگران این ترک‌ها را نمی‌بینند ولی با ضربه‌ای کوچک هم فرومی‌پاشید. شاید ایده‌آل این بود که از قبل حساسیت‌های خودمان را به دیگران توضیح می‌دادیم اما با این حال بسیار خجالت‌آور و ناجور است که به دیگران توضیح دهیم دچار چه زخم‌ها و آسیب‌هایی هستیم، علاوه بر این فرصتش هم وجود ندارد که بخواهیم به همگان چنین مسائلی را توضیح دهیم و اگر باشد هم بیان این موارد بازتاب خوبی بر شخصیت ما نخواهد داشت.

🔹 پس ما در یک بن‌بستی قرار داریم و آن این‌که دیگران با توجه به تصوری که از ما دارند، بیش از آن‌چه که نیتشان است باعث رنجش ما می‌شوند. زخم‌ها و ترک‌های درونی که مدت‌ها روی هم انباشته می‌شوند دلیل فوران ناگهانی گاه و بیگاه ما هستند. خشم‌هایی که باعث حیرت ناظران می‌شوند. گاهی یک حرف ظاهراً بی‌اهمیت باعث پاسخی آتشین از جانب ما می‌شود.

🔹 کودکان گاهی رفتارهای بسیار نامنصفانه‌ای از خود بروز می‌دهند. مثلاً سر کسی که مراقب آن‌هاست جیغ می‌کشند یا چیزی که برایشان برده‌اید را دور می‌اندازند. اما ما به ندرت از این رفتارها عصبانی یا دلگیر می‌شویم، چون انگیزه یا نیتی منفی به کودک نسبت نمی‌دهیم. ما خوشبینانه‌ترین تفسیر را از رفتارهای آنان داریم و فکر نمی‌کنیم که آن‌ها قصد اذیت کردن ما را دارند. مثلاً فکر می‌کنیم خسته‌اند یا از تولد خواهر یا برادر جدید ناراحتند و خلاصه فهرستی طولانی از دلایلی در ذهنمان داریم که موجب آشفتگی یا عصبانیت ما نمی‌شوند. و این دقیقاً برعکس زمانی است که با افراد بالغ روبرو می‌شویم. این‌جا تصور می‌کنیم که دیگران عمدا با ما نامناسب رفتار کرده‌اند. اگر مثلاً در صف کسی جلوی ما بایستد فکر می‌کنیم نگاهی به ما کرده و گفته راحت می‌شود حقش را خورد و با خودش حال کرده که ما را کمی اذیت کند. اما اگر الگوی تفسیری کودکان را به کار می‌گرفتیم فرضیه اولیه ما متفاوت می‌بود؛ مثلاً می‌گفتیم شاید زانو درد دارد، شاید خسته است و حواسش نبوده. اگر از این منظر نگاه کنیم قرار نیست رفتار فرد برایمان قابل قبول شود بلکه سطح عصبانیتمان تا حد زیادی پایین می‌ماند. امیل آگوست چاغتیه فیلسوف فرانسوی برای آرام کردن خود و شاگردانش هنگام رویارویی با اشخاص آزارنده فرمولی ابداع کرده بود: «هرگز نگویید که افراد شرور هستند. شما فقط باید دلیل رفتارهایشان را دریابید». منظور او این بود که در پی آن منبع رنجی باشید که باعث شده طرفمان چنین رفتارهایی داشته باشد، فکر آرامش‌بخش این است که تصور کنیم آنان در درون خود از موضوعی رنج می‌برند که ما نمی‌توانیم ببینیم. بالغ بودن یعنی بیاموزیم که علی‌رغم این‌که شواهد چندان کافی در اختیار نداریم این نواحی درد و رنج را تصور کنیم.

#آرامش
#آلن‌دوباتن
@paresia
🌾 در سال‌های اخیر در غرب واکنشی که در برابر اضطراب رایج شده، واکنشی برگرفته از سنت بودایی و تمرکز بر خالی کردن ذهن و مراقبه و مدیتیشن است. در این دیدگاه بهترین راه، کنار آمدن با اضطراب‌ها است. اما نویسندهٔ این کتاب راه دیگری را پیشاروی ما قرار می‌دهد. در این راهکار لازم نیست اضطراب را انکار یا خنثی کنیم. بلکه باید بیاموزیم که با مهارت بیشتری اضطراب‌ها و حوادث ناگوار را تفسیر و فهم کنیم. هر گونه نگرانی یا خشم و ناکامی، بصیرت‌های مهمی در بطن خویش دارد به شرط آن‌که زحمت رمزگشایی آن‌ها را به جان بخریم. یعنی باید سرچشمه‌ها و علت‌های نگرانی‌هایمان را بفهمیم. این شیوه کلی است. نویسنده سعی می‌کند این مفهوم را در مصادیق و مسائلی که سرچشمه غالب نگرانی‌های ما هستند بررسی کنند. مسائلی مثل روابط عاشقانه، روابط با افراد دیگر و کار.
طبیعی است که همچنان شیوه نویسنده برایتان مبهم باشد. من به اختصار مثال‌هایی می‌زنم تا با شیوهٔ آلن دوباتن آشنا شوید 👇

#معرفی_کتاب
📌 دربارهٔ سوگیری تأیید (confirmation bias)

سوگیری تأیید اینگونه است که فرد تمایل دارد اطلاعات و مواردی که با دانسته‌های خودش هماهنگ است را ببیند و از تفاوت‌ها صرف‌نظر کند. یعنی ذهن انسان همچون فیلتر و پالایشی عمل می‌کند که اطلاعاتی را دریافت کند که تأییدی بر باورهایش باشد و نسبت به سایر اطلاعات متضاد و مغایر بی‌توجه می‌ماند. بسیاری از خرافه‌هایی که رایج است در اثر همین سوگیری جا خوش کرده‌اند. مثلاً چشم زخم را در نظر بگیرید، یک فرد معتقد تنها مواردی که مطابق این عقیده است را می‌بیند و نسبت به بی‌شمار موارد دیگر که اتفاقی نمی‌افتد بی‌توجه است! شما همیشه دیده‌اید که چنین فردی بگوید فلانی چشم زد ولی هیچ وقت نمی‌بینید که بگوید با وجود اینکه فلان شخص چیزی گفته ولی هنوز اتفاقی نیفتاده! اگر به این شکل محاسبه می‌کرد می‌دید که این موارد خیلی کم و نزدیک احتمال صفر رخ می‌دهند که نمی‌توان به آن اعتنایی کرد. یا بدشگونی عطسه زدن را نیز در نظر بگیرید، یک فرد معتقد تنها مواردی را می‌بیند که بعدش اتفاق ناگواری افتاده باشد ولی نسبت به بی‌شمار مواردی که حادثه خاصی رخ نمی‌دهد بی‌توجه است و در محاسبات خود نمی‌آورد. یا مثلاً آن‌چه به اصطلاح قانون جذب نامیده می‌شود را در نظر بگیرید، فرد معتقد تنها مواردی را در محاسبات خود می‌آورد که مطابق این باور رخ داده ولی نسبت به بی‌شمار موارد دیگر که طبق این عقیده عمل نکرده بی‌توجه است.
البته این سوگیری صرفاً در خرافات نیست بلکه در بسیاری از موارد دیگر هم ما را در دام می‌اندازد. خلاصه ذهن ما تمایل دارد آن مواردی را ببیند که با باورهای ما هماهنگ باشد و نسبت به مواردی که ناهماهنگند یا تهدیدی برای باورهای ما هستند بی‌توجه است.
ذهن را تمرین دهید که موارد متفاوت و ناهماهنگ با باورهایتان را بیشتر ببیند.

#مغالطه_سوگیری
👤 امید قائم‌پناه
@paresia
تصویر جلد و فهرست کتاب
📌 معرفی کتاب «بنیادهای اومانیسم رنسانس» اثر والتر اولمان، نشر پیله

هستهٔ اولیه و اصلی اومانیسم رنسانس را باید در غسل تعمید پیدا کرد. از طریق غسل تعمید انسان طبیعی و اصلاح‌نشده به نحو استعاری با آب غسل تعمید شستشو و تطهیر داده می‌شود تا مخلوق نوینی سر برآورد. مخلوق نوینی که حالا اصلاح شده و وجه روحانی پیدا می‌کند. انسان با غسل تعمید عضو یک جامعه‌ای می‌شد که خداوند آن را پی‌ریزی کرده بود. آب غسل تعمید حیات طبیعی و مادی و حیوانی او را می‌شست و موجودی متفاوت می‌ساخت. به بیان پولس قدیس غسل تعمید یعنی دوباره خلق شدن. در این فرآیند انسان به کلیسا ملحق می‌شد و تابع یک سری هنجارها و سبک زندگی خاصی می‌شد که منشأ آن‌ها خداوند است.
آگوستین قدیس می‌گفت سعادت این جهانی یک دروغ بزرگ است، سعادت تنها در جهانی دیگر امکان دارد، زندگی زمینی زندگی ترانزیتی و گذرا بود که خودش فی‌نفسه هیچ ارزشی نداشت. در این نگرش، هدف اعضای کلیسا هم رستگاری بعدی و زندگی ابدی بود. هدف مسیحیان برکت بهشتی بود، یعنی هدف همهٔ مسیحیان از قبل تعیین شده بود. و حال که هدف کلیسا و اعضایش چنین بود، لازم بود که رهبری کلیسا هم به عهدهٔ کسی باشد که اصول و فروع آن شریعت را می‌دانستند، یعنی روحانیون و پاپ. پس این‌جا نقش کلیسا به عنوان میانجی و واسطهٔ رستگاری به خوبی روشن می‌شود.
اومانیسم رنسانس اما در واقع اعادهٔ حیثیت و اعتبار همان انسان طبیعی یا حیوانی است، همان انسان بماهو انسان. حالا رفاه و سعادت او در همین دنیا هم اهمیت یافته بود. این انسان طبیعی ابتدائا در همان فرآیند سکولار حکومت بود که اهمیت خود را پیدا کرد. حالا موضوع اساسی، بشریت واقعی انسان بود که مورد توجه قرار گرفت. بشریت انسان ابتدا به شکل شهروندی ظاهر شد؛ شهروند عضو مستقل یک دولت خودگردان بود و از رعیت هم متمایز شده بود. همین اومانیسم سیاسی بود که از دلش مفاهیمی مانند دولت ملی و حاکمیت دولت و فردگرایی و... پدید آمد.

این کتاب در واقع همانطور که از نامش برمی‌آید می‌خواهد سیر این فرآیند را نشان دهد، این‌که چه عواملی در قرون وسطی موجب شد رنسانی شکل گیرد و واسطهٔ جهان پیش از خود و جهان مدرن شود. و اگر این جریان با سکولار شدن حکومت آغاز شد، اصلاً چه عواملی موجب سکولار شدن حکومت شدند؟

#معرفی_کتاب
@paresia
📌دربارهٔ نئولیبرالیسم و جراحی اقتصادی

به طور کلی می‌توان گفت نئولیبرالیسم بر دو اصل اساسی استوار است، اول این‌که دولت باید کوچکتر شود و دوم این‌که دولت از حالت مهندسی و تنظیم‌کنندگی خارج شود و اصطلاحا امور را به همان نظم خودانگیخته واگذارد. حال برای تحقق این دو اصل باید کارهایی کرد مثلاً دولت از مداخله‌ها و نظارت خود در اقتصاد و بازار بکاهد ‌و همچنین اگر سیاست حمایتی هم نسبت به تولیدات و خدمات گرفته در این زمینه هم حمایت‌های خود را کاهش دهد. همچنین دولت باید بسیاری از امور را به بازار و بخش خصوصی واگذارد. همان‌طور که ملاحظه می‌شود ما با یک طیف پیوسته مواجهیم. برخی شاید حد یقفی برای این سیاست‌ها قائل نباشند ولی برخی ممکن است در پاره‌ای امور برای آن محدودیت قائل شوند. اما به هر حال یک رویکرد نئولیبرال دربردارندهٔ مجموعه‌ای از این سیاست‌هاست. اما چه توجیهی در پس این سیاست‌ها نهفته؟ پاسخ مفصلی دارد که به مرور سعی خواهم کرد به مواردی از آن اشاره کنم.
به نظرم یک مسئلهٔ مهم در نئولیبرالیسم که وجه ممیز آن هم از لیبرالیسم است در همین تأکیدش بر بازاری شدن برخی نهادها مثل آموزش و درمان و... است. در لیبرالیسم ما با یک اصل اولیه آغاز می‌کنیم و آن عبارت است از فردگرایی. مابقی نهادها هم به نوعی چیده می‌شوند که در خدمت فرد باشند یعنی فرد بتواند آن سبک زندگی دلخواهش را محقق کند. برای این کار حتی ممکن است شما آموزش و درمان و بیمه و برخی موارد دیگر را تحت حمایت و نظارت دولت قرار دهید که امکانات برابری را برای همگان فراهم کنید. اما نئولیبرالیسم لزوما با چنین اصلی پیش نمی‌رود. اصطلاحا می‌توان گفت نئولیبرالیسم ترتیب قاموسی ندارد، بلکه نئولیبرالیسم بیشتر به دنبال آن است که (با توجیهاتی که دارد) بسیاری از امور را از ذیل سلطه مهندسی دولت خارج کند و به بازار آزاد واگذارد. در هندبوک نئولیبرالیسم صراحتا آمده که بسیاری معتقدند نئولیبرالیسم در واقع در پی آن است که بازارهای رقابتی را به همهٔ ابعاد و نواحی دیگر زندگی هم توسعه دهد، چه در اقتصاد چه در سیاست و چه در جامعه. به تعبیری، همهٔ این‌ها بازارآلود (؟) شوند.
با این اوصاف آن‌چه در ایران از آن تحت عنوان جراحی اقتصادی یاد می‌شود را به نظرم نمی‌توان به معنای درست نئولیبرالیسم اطلاق کرد. چراکه صرفاً آزادسازی و حذف یارانهٔ پنهان برخی کالاها رخ داده. که این آزادسازی هم بیشتر ناشی از یک اضطرار بوده. یعنی دولت دیده نتیجهٔ این وضعیت یارانه‌ها و ارزهای ترحیحی، فساد قابل توجه، قاچاق و کسری بودجه بوده. لذا ناچار شده برای رفع آن اقداماتی را انجام دهد. درحالی‌که یک جراحی اقتصادی که مبتنی بر اصول نئولیبرالیسم باشد شامل مجموعه‌ای از سیاست‌هاست. سیاست‌هایی مثل حذف قیمت دستوری، حذف بسیاری از نهادهای کنترل‌گر و تنظیم‌گر بازار، حذف تعیین حداقل دستمزد، حذف تعرفه‌های گمرکی و غیرگمرکی، حذف حمایت‌های ویژه از صنایع داخلی، برقراری مناسبات لازم برای روابط اقتصادی بین‌المللی و موارد بسیار دیگر. حالا این‌که صرفاً یکی از این سیاست‌ها اعمال شود را من بعید می‌دانم بتوان به آن پی‌گیری سیاست‌های نئولیبرال گفت. به باورم این‌گونه سیاست‌های بعضاً مشابه در واقع از سر ناچار و اضطرار است نه پیگیری یک الگوی اقتصادی نئولیبرالی. در اسناد بالادستی ما تأکید فراوانی بر خودکفایی و اقتصاد مقاومتی و خلاصه نقش راهبردی حاکمیت در هدایت اقتصاد شده. تعیین قیمت دستوری و نظارت سفت و سخت و حمایت از صنایع داخلی و تعرفه‌های سنگین روی کالاهای خارجی وجود دارد، همچنین برقراری تجارت آزاد بین‌الملل هم چندان آسان نیست. این نوع سیاست‌ها آشکارا بر خلاف اصول نئولیبرالی هستند که نافی مهندسی و هدایت اقتصادند. نظم خودانگیختهٔ مورد نظر نئولیبرالیسم فرسنگ‌ها با این سیاست‌های کلی نظام فاصله دارد.

👤امید قائم‌پناه
@paresia
پارِسیا
توزیع GDP کشورهای جهان در سال‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۹۵ و ۲۰۲۰
تصویر فوق توزیع GDP را در این پنجاه سال اخیر نشان می‌دهد. در این تصویر وسعت کشورها بر اساس اندازهٔ GDP است. در ۱۹۷۰ آمریکا با ۱/۱ تریلیون دلار (یعنی ۳۱ درصد کل GDP جهانی) در صدر و شوروی با ۴۳۸ میلیارد دلار در جایگاه دوم قرار داشت و بعد از آن هم آلمان و ژاپن و فرانسه و بریتانیا. در ۱۹۹۵ هم آمریکا با ۷/۶ تریلیون دلار (یعنی ۲۴ درصد کل GDP جهانی) در صدر و سپس ژاپن با ۵/۵ تریلیون دلار در جایگاه بعد و بعد از آن هم آلمان و فرانسه و بریتانیا.
در ۲۰۲۰ هم آمریکا با تقریباً ۲۱ تریلیون دلار (یعنی ۲۴ درصد GDP جهانی) در صدر و سپس چین با ۱۴/۷ تریلیون دلار (یعنی ۱۷ درصد GDP جهانی) در جایگاه دوم و بعد از آن هم ژاپن و آلمان و بریتانیا و هند.

در مجموع همانطور که در تصاویر منتشر می‌شود هر چه زمان گذشته توزیع به سمت تعادل بیشتر رفته. هند و کشورهای شرق و جنوب شرق آسیا و کشورهای حوزهٔ خلیج فارس رشد قابل توجهی داشتند. در قارهٔ آمریکای شمالی و جنوبی ولی در این پنجاه سال سهم کشورها تفاوت قابل ملاحظه‌ای نداشته‌اند جز آمریکا که از ۳۱ درصد به ۲۴ درصد رسیده.
در مورد ایران هم باید گفت اشکالات محاسباتی وجود دارد و مثلاً چون ما برای دلار چند نرخ رسمی و بازاری داریم این محاسبات دشوارتر هم می‌شود. یعنی اگر دلار را ۴۲۰۰ تومان حساب کنیم GDP ما خیلی بالاتر از زمانی است که دلار را ۲۸۰۰۰ تومان حساب کنیم.

با این حال در یک تصویر به سادگی می‌توان دید کدام کشورها به معنای واقعی دگرگون شده‌اند، خوب است نگاهی هم بیندازیم و ببینیم این کشورها چه نوع سیاست‌هایی را در پیش گرفتند. نکتهٔ دیگری هم که توجه را جلب می‌کند این است که در ۱۹۷۰ کل GDP اسمی جهان ۳/۴ تریلیون دلار بوده اما در ۲۰۲۰ به ۸۵/۳ تریلیون دلار رسیده.

پی‌نوشت: خود GDP ایراداتی دارد و از خیلی جهات ابزار مناسبی برای مقایسه نیست.
توزیع GDP کشورهای جهان در سال‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۹۵ و ۲۰۲۰
📌 رأی دادن با پا!
یک راهی که بتوان تشخیص داد کدام حرف‌ها شعاری است و واقعا در دل خود افراد چه چیزهایی را ترجیح می‌دهند این است که ببینیم در واقعیت، افراد تمایل دارند به کدام کشور مهاجرت یا سفر کنند. زمانی میلتون فریدمن می‌گفت برای نشان دادن این‌که سوسیالیسم مطلوب مردم نیست یک راه ساده این است که به خیل عظیمی از مردم نگاه کنیم که از ونزوئلا و کوبا و امثالهم به سمت کشورهای سرمایه‌داری مهاجرت می‌کنند؛ این‌ها با پای خود رأی می‌دهند که چه نوع سیاست‌هایی را ترجیح می‌دهند. می‌توان دائما به کاپیتالیسم و لیبرالیسم فحاشی کرد و آن‌ها را در بحران و انحطاط دانست اما به نظرم می‌شود واقعیت را از همین تمایل مهاجرت‌ها و سفرها دید. اگر این‌ها غرق در بحران و کثافت هستند، چرا کسی از آن سرزمین‌ها به این‌جا مهاجرت نمی‌کند؟ اما بالعکس حتی مقامات این‌جا (که متمول هستند) برای خرید و تحصیل و درمانشان هم ترجیح می‌دهند به کشورهای دیگری بروند. شما برای ریاکاری خودتان بالای منبر می‌روید و چفیه می‌اندازید و روضهٔ مصیبت برای کشورهای دیگر می‌خوانید، اما پاهایتان چیز دیگری می‌گویند!

پ ن: در سال ۹۸ مصوبه‌ای آمد که اتباع خارجی می‌توانند با ۲۵۰ هزار دلار سرمایه‌گذاری در ایران، اقامت چند ساله‌ای بگیرند. اخیراً اعلام شد تاکنون حتی یک نفر هم در این زمینه اقدام نکرده!

👤امید قائم‌پناه
@paresia
📌 یک دفاع کلاسیک از آزادی بیان (۲)

جان استوارت میل می‌گوید در هر مورد که فردی می‌خواهد نظری را بگوید ولی جامعه مایل نیست که آن فرد نظرش را بگوید، به نفع جامعه است که بگذارد آن فرد نظرش را بگوید. او می‌گوید اگر فقط یک نفر عقیده‌ای خلاف عقیدهٔ همهٔ افراد جامعه داشته باشد، ساکت کردن آن فرد همان‌قدر ناموجه است که فرد بخواهد کل جامعه را ساکت کند (اگر قدرتش را داشت). چگونه؟ سه حالت را در نظر بگیرید:
۱- یا نظر آن فرد درست است و جامعه بر خطاست
۲- یا نظر آن فرد نادرست است و نظر جامعه درست است.
۳- یا هم نظر فرد تا حدودی درست است و نظر جامعه هم تا حدودی درست. یعنی هر دو سهمی از حقیقت دارند.

حالت اول
هر گونه ممنوع و تعطیل کردن بحث به نوعی مبتنی بر فرض خطاناپذیری انسان است. او می‌گوید تاریخ پر از مواردی است که نشان می‌دهد ما خطاناپذیر نیستیم و دو نماد آن را هم سقراط و عیسی می‌داند. دو فردی که به دلیل اعتقاداتشان محکوم به مرگ شدند. او می‌گوید ما نمی‌توانیم مطمئن باشیم که نظرمان واقعاً درست است یا متعصبانه، مگر این‌که بگذاریم عقایدمان در مصاف با عقاید معارض قرار گیرد و آن‌ها را بررسی کنیم.

حالت دوم
اگر عقیده فرد غلط است چرا باید اجازه داد آن عقیده هم بیان شود؟ او می‌گوید در این حالت باید در نظر داشت که اگر عقیده‌مان متناوباً و بی‌هراس به بحث گذاشته نشود، تبدیل به یک اعتقاد جزمی مرده خواهد شد و نه یک حقیقتی زنده. افرادی که نظر مخالف ما دارند ما را وادار می‌کنند که بیندیشیم چرا نظر ما درست است؟ اگر ما دربارهٔ اعتقاداتمان بحث و استدلال نکنیم و از جمله در برابر ایرادهایی که وارد می‌شوند نتوانیم دفاعی عرضه کنیم، حقیقت چیزی نخواهد بود مگر خرافاتی دیگر. میل می‌گوید ما باید دیدگاه‌های معارض را از زبان خود کسانی بشنویم که به این دیدگاه‌ها باور دارند و با تمام قوت از آن‌ها دفاع می‌کنند و از جان برایش مایه می‌گذارند.

حالت سوم
میل می‌گوید شایع‌ترین حالت زمانی است که نظر فرد و جامعه هر دو سهمی از حقیقت دارند. در این‌جا هم شنیدن نظر مخالف لازم است چراکه حاوی بخشی از حقیقتی است که نیازش داریم. میل می‌گوید با همین وفق دادن و تلفیق نظرهای مخالف است که به حقیقت می‌رسیم.

همچنین او در جایی می‌گوید اگر نظر فرد درست باشد و جامعه بر خطا باشد، و جامعه بخواهد فرد را ساکت کند، نوعی سرقت از بشر رخ داده؛ اگر آن عقیده درست باشد، بشر از فرصت نشاندن حقیقت به جای خطا محروم می‌مانند و اگر هم عقیدهٔ آن‌ها نادرست باشد، آن‌ها این نفع به همان اندازه بزرگ را از دست می‌دهند که حقیقت، در مصاف با خطا، آشکارتر ادراک و واضح‌تر بیان شود.

در آخر هم برخی منتقدان گفته‌اند که میل انسان‌ها را طوری در نظر گرفته که گویا ماشین استدلال هستند و هیچ علقهٔ احساسی و عاطفی و هیجانی هم ندارند. اما باید گفت میل چنین فرضی ندارد بلکه می‌گوید اگر ما دو سیاست داشته باشیم، یکی سیاست آزادی بیان عقاید و دیگری سیاست ممانعت از آزادی بیان، اولی احتمالا بیشتر در جهت منافع دائمی انسان (که موجودی پیشرفت‌خواه است) خواهد بود تا دومی.

⚠️ این مطلب را از کتاب «جان استوارت میل» اثر سوزان لی اندرسن برداشته‌ام.
👤 امید قائم‌پناه
#آزادی_بیان
@paresia
📌 یک دفاع کلاسیک از آزادی بیان (۱)

اخیراً برخی فرموده‌اند که به واسطهٔ فضای مجازی الان هر کس رسانه‌ای برای خود دارد و در هر موضوعی اظهار نظر می‌کند و سپس از مجلس خواستند که طرحی را برای کنترل فضای مجازی دنبال کنند. همین اظهار نظر، موجب شده بحث‌هایی شکل بگیرد. اصل بحث سابقه‌ای طولانی دارد ولی یکی از دفاعیه‌های ساده و سر راست از آزادی بیان را جان استوارت میل طرح کرده. او می‌گوید در فضایی که آزادی بیان وجود دارد دو حالت رخ می‌دهد، یا می‌فهمید که باوری اشتباه داشته‌اید و آن را اصلاح می‌کنید و یا هم این‌که اگر باورتان درست بوده حالا جایگزین‌های آن را هم می‌دانید و لذا نظرتان شفاف‌تر و پخته‌تر هم می‌شود. او می‌گوید فرض کنید بحث کردن دربارهٔ نظریهٔ نیوتن ممنوع بود، آیا در چنان حالتی هم همینقدر به فیزیک نیوتنی باور داشتیم؟ احتمالا خیلی به آن مشکوک می‌شدیم چون نمی‌توانستیم آن را محک بزنیم و عیارش را بسنجیم.
#آزادی_بیان
@paresia
More