فیلمهای قدیمی سیاه و سفید یه جذابیت خاص دارن که هیچ فیلم رنگی جدیدی نمیتونه جایگزینشون بشه. یه حس نوستالژیک توشون هست که انگار زمان تو اون تصاویر متوقف میشه. بازیهای ساده اما عمیق، دیالوگهای جذاب و حضور هنرپیشهها با چهرههایی که خیلی کمتر از امروز مصنوعی بودن. اون فیلمها نه به خاطر جلوههای ویژه یا رنگها، بلکه به خاطر حس و حالشون موندگار شدن. وقتی میبینی، انگار در دنیای دیگهای هستی. دنیای که هر تکتک صحنهها به یه اثر هنری تبدیل میشه. شاید هیچوقت نتونیم دوباره همون حس رو پیدا کنیم، ولی همون یه لحظهای که دکمه پلی رو میزنیم و فیلم شروع میشه، یه دنیا از معناهای نهفته جلوی چشمهامون باز میشه.
زندگی آکادمیک یه جور خستگیه که نمیشه درست توضیحش داد. انگار یه مسابقهست که هیچوقت خط پایان نداره، و تو فقط میدوی. هر روز یه چیز جدید یاد میگیری، اما حس نمیکنی جلو رفتی. مثل پر کردن یه لیوان سوراخدار، هرچی بیشتر میریزی، بیشتر خالی میشه. خستگیاش از جنس کارای تکراری نیست؛ از اینه که دیگه نمیدونی چرا شروع کردی. همه چی انگار تو یه لوپ بیمعنا گیر کرده. مقاله بنویس، جواب بده، آزمون بده، بعد همون چرخه دوباره. یه جایی وسط این روند، خودت رو گم میکنی. و میمونه یه خستگی که حتی وقتی میخوابی هم نمیره.
یه دسته آدم هستن که انگار تنها مأموریتشون تو زندگی اینه که همه جا کسلکننده باشن. حرفاشون؟ یه مشت جمله بیروح که حتی نمیدونی چرا شروع شدن. کاراشون؟ مثل یه شکنجه آروم و درد آور. بیشتر از اینکه ازشون حرصم بگیره، دلم براشون میسوزه. چون حتی خودشونم تو اون کسالت گیر کردن. شاید اگه یه ذره زندگی تو وجودشون بود، میفهمیدن دنیا چقدر میتونه هیجانانگیزتر باشه. ولی خب، نه. همیشه یه گوشهای نشستن، تکرار میشن، و هیچوقت نمیفهمن که خستهکننده بودن، بدترین نوع حضوره.
همه ما گاهی اعتصاب می کنیم، در خانه یا اتاقمان را به روی دنیا می بندیم و تصمیم می گیریم مدتی برای خودمان باشیم و خوب برای خوردن و نظافت و از این قبیل ناچاریم سری به بیرون بزنیم. ما اصولا اعتصاب می کنیم که با خودمان سر چیزی به توافق برسیم یا از پروسه فکر کردن راجع به چیزی به نتیجه و یک تصمیم برسیم، اما واقعیت این جاست که هیچ وقت ما مشکلمان توی آن اتاق حل نمی شود، در یکی از همین خروج ها از اتاق برای خوردن یا نظافت یا خرید اتفاقی می افتد که ما را از آن غار بیرون بکشد و یا همان موقع که در آن اتاق هستیم، پشت درهایی که به روی خودمان بسته ایم اتفاق هایی برای ما می افتد و ما بیرون می آییم و زندگی را از جای دیگری شروع می کنیم.
راستش هنوز نفهمیدم این سریال دقیقا میخواد چه مفهومی رو برسونه در نتیجه نمیتونم دربارش پر حرفی کنم.داستان جالبی داره،بازیهای درست و فیلمبرداری و سینماتوگرافی فوقالعاده ای داره که حتی معمولی ترین قاب هاش هم هوشمندانه و با ترکیب بندی عالیای هست.