View in Telegram
گویند آن شبی که مرا زادند دنیا اسیر قهر خدایان شد یک دم ز بیم آنکه نگردد غرق دریا سوار کشتی توفان شد آن شب چو من به گریه گشودم چشم اسب سیاه ابر عنان وا کرد آتشفشان که در تب طغیان بود چون زخم آبدیده دهان وا کرد گهواره‌ی مرا چو تکان دادند هردم غریو مرگ فزون تر گشت خاک از کرانه های جهان برخاست باد از کرانه های فضا برگشت چون نقد زندگی ز بها افتاد سوداگران عمر زیان دیدند گویی چو بیم مرگ جهان می رفت در مرگ من سلامت آن دیدند یعنی مرا که زاده‌ی خود بودم از خویشتن دوباره جدا کردند بی آنکه ناله ای بتوانم کرد با قایقی در آب رها کردند آنگه شبی بزرگ فرود آمد دریا ستاره ای شد و پرپر شد قایق چو روح گم‌شدگان آرام در آن شب بزرگ شناور شد دریا به ترک توسن خود می کوفت زنجیر موج های پریشان را تا دور‌ دست خلوت شب می راند ساحل غریو وحشت توفان را از آب های شرق برون رفتیم توفان مرگ تشنه‌ی قایق بود من صورت مجازی او بودم دریای آب آینه‌ی دق بود می آمدند در دل شب با من از سرزمین گم شده‌ی آجال صدها هزار گور روان از پیش صدها هزار جمجمه از دنبال امید جلوه های شگفتی داشت گه چون فروغ چشمک فانوسی گه چون سواد ساحل متروکی گخ چون طنین خنده‌ی فانوسی گویند آن شبی که مرا زادند دنیا اسیر قهر خدایان شد یک دم ز بیم آنکه نگردد غرق دریا سوار کشتی توفان شد نوذر پرنگ @nozar_parang
Telegram Center
Telegram Center
Channel