می زند باد سحر در تنهی گردو سوت
می پرد "غوک" در آب از لب "تنبوشه"ی حوض
پای بر دوش شب آورده سحرگاه هنوز
"گربه"ی پیر کمین می کشد از گوشه حوض
می کند "پچ پچ " با خلوت "مطبخ " "پاشیر"
کیست ، کاو پا شد در چشم سیاهی ها نور؟
می کشد "دودکش" از سینه چو دلتنگان آه
می گریزد ز شکافِ در "هشتی" شب کور
باغ از همهمهی زنجره ها لبریز است
قصه ای روی لب "طاقنما" افسرده
زیر ایوان ، سر میخ کج درگاه ، هنوز
قفس آویخته اما ... چه؟ "قناری" مرده
جوی را "رفتگر" پیر نکرده جارو
نیمه شب بیل به دوشی نزده در به شتاب
بانگ در هشتی "شش کاسه" نپیچیده که "کیست"؟
بیل بر دوش ، نگفتهست که : "وا کن میراب"
داربست کج مو ، شانه تهی کرده ز بار
لیک ، یک خوشهی انگور که افتاده به خاک
خواب می بیند : لم داده به گهوارهی باد
می مکد شیر ز پستان چروکیدهی تاک
دیگر از اُرسی صد شیشه نمی تابد نور
ناله ای سوخته روی لب خاموش چراغ
ریخته پولک ماهی کف پاشورهی خیس
گربه ای خفته کنار در مخروبه باغ
باغ گویا که ندارد غم ویرانی خویش
خندهی جغد گره خورده سر شاخهی بید
چه کنم گر نکشم رخت از این خانه برون
دل به خاکی چه سپارم که بدان نیست امید؟
نوذر پرنگ
@hosseinmp_poem