عبدالمهدی نوری

Channel
Logo of the Telegram channel عبدالمهدی نوری
@nouripoemPromote
372
subscribers
شعرها و یادداشت‌ها و شعرهای خوب دیگر شاعران❤️ ارتباط با نویسنده @Amnoori
روی دنیا ببند پنجره را
تا کمی در هوای من باشی
چون قرار است بعد از این، تنها
بانوی شعرهای من باشی

چند بیتی به یاد تو غمگین
چند بیتی کنار تو لبخند
عصرها عشق می‌زند به سرم
تلخ و شیرینِ چای من باشی

من بخوانم تو سر تکان بدهی
تو بخوانی دلم تکان بخورد
آخرِ شعر ازخودم بروم
تو بمانی، صدای من باشی

من پُرم از گناه و آدم و سیب
از تو و عاشقانه‌های نجیب
نیتت را درست کن، این بار
جای شیطان خدای من باشی

با چه نامی تو را صدا بزنم؟
آی خاتون با شکوه غزل
«عشق» هر چند اسم کوچک توست
دوست دارم «شما»ی من باشی

کاش یک شب به‌جای زانوی غم
شانه‌های تو بود در بغلم
در تب خواب‌ها و حسرت‌ها
کاش یک لحظه جای من باشی

شاید این بغض آخرم باشد
چشم‌های مرا ندیده بگیر
فکر دیوانه‌ای برای خودت
فکر چتری برای من باشی

بیت آخر همیشه بارانی‌ست
هر دو باید به خانه برگردیم
این غزل را مرور کن هرشب
تا کمی در هوای من باشی


#اصغر_معاذی
#شعر_خوب_بخوانیم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کامل نیست اما خوبه!
نیم نگاهی به مکاتب فلسفه غرب در ۸ دقیقه
یکبار که داشتم از سر کوچه می‌پیچیدم شنیدم که پیرزنی گفت :شبیه محمدِ منی. نوجوان بودم، خجالت کشیدم بپرسم محمدِ تو کیست، کجاست؟ به پیرزن لبخند زدم و گذشتم.
گذشت و چندین سال بعد، داشتم در راهروهای دادگاه، کلافه و گرمازده، دنبال واحد کپی میگشتم که پیرمردی صدایم زد :پسرم، گفتم بله، گفت شما موتور داری؟ گفتم بله چطور؟ گفت :دم در دیدم از موتور پیاده شدی. من باید خیلی زود برسم خانه، میشه من رو برسونی؟ گفتم :حاج آقا کار دارم من، باید چیزی رو کپی کنم، برسونم دست منشی دادگاه، گفت :باشه من منتظر میمونم شما کارت رو انجام بدی.
کارم را انجام دادم و دیدم پیرمرد روی یک نیمکت منتظر من است. گفتم برویم، تیز و بز بود، پشت من تند و تند قدم برداشت و تا موتور را روشن کردم فوری پرید تَرک موتور و گفت :برو خیابون خوش تا بگم کجا بری. گازش را گرفتم و رفتم، یکی دو کوچه را آدرس داد و پیچیدم، رسیدیم دم درشان، پیاده شد. گفت بیا توو، بیا گرمه یک شربت خوشمزه به تو بدم.
خانه اش ویلایی بود، بدم نمی آمد یک سر بروم و ببینم حیاطش چه شکلی است. در را باز کرد و رفت توو، من هم با اندکی فاصله و دو سه تا یا الله بلند، پشت سرش.
چیزی که میدیدم را باور نمیکردم. تمام افرادی که از خانواده ی من مرده بودند، جمع بودند در آن حیاط! پدربزرگ ها و مادربزرگ هایم، عمه ام، عمویم... غریب بود. مبهوت بودم که صدای پیرمرد بهت و وحشتم را در هم کوبید، گفت : در را پشت سرت ببند محمد جان! خوش آمدی به خانه


#سعید_زارع_محمدی
@saeidzaremohammadi
به رفتن فکر کردم این من بی‌دست‌و‌پا هم پا درآوردم
شراب انداختم از اشک‌هایم روضه‌ی گیرا درآوردم!

چه بود این زندگی؟ یک کوشش بیخود میان ماندن و رفتن؟
خودم را با دوتا شعر و امید و آرزو از پا درآوردم؟!

منم آن یاغی خیل مطیع سر در آخور برده‌ی جلاد
طنابْ افسارگون در گردنم بود و سر از بالا درآوردم

من آنم که گلستانم جهنم شد صلیب از شرّ من کم شد
برای آنکه بشکافم عصا را از وسط، دریا درآوردم!

شبیه سنگ بومی‌های ناراضی به واگن‌های جنگل‌کُش
که با یک شعر کفر هم قطاران سیاست را درآوردم

که پرسیدم: چه کردی با امید و آرزو ای کورسوی شعر؟
نوشتم: دست کم مهتاب را از نیمه‌ی تنها درآوردم!

#محمدرضا_میرزازاده
#شعر_خوب_بخوانیم
خدا کند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابان‌ها
به شانه‌ی هم بزنند
رئیس‌جمهورها و گداها
مرزها مست شوند
و محمّد علی بعد از هفده سال مادرش را ببیند
و آمنه بعد از هفده سال، کودکش را لمس کند

خدا کند انگورها برسند
آمو زیباترین پسران‌ش را بالا بیاورد
هندوکش دختران‌ش را آزاد کند
برای لحظه‌ای
تفنگ‌ها یادشان برود دریدن را
کاردها یادشان برود
بریدن را
قلم‌ها آتش را
آتش‌بس بنویسند
خدا کند کوه‌ها به هم برسند
دریا چنگ بزند به آسمان
ماه‌ش را بدزدد
به میخانه‌ شوند پلنگ‌ها با آهوها

خدا کند مستی به اشیاء سرایت کند
پنجره‌‌ها دیوارها را بشکنند
و تو هم‌چنان‌که یارت را تنگ می‌بوسی
مرا نیز به یاد بیاوری

محبوب من
محبوب دور افتاده‌ی من
با من بزن پیاله‌ای دیگر
به سلامتی باغ‌های معلق انگور

#الیاس_علوی
تو شاعری
و این دست خودت نیست
کلماتت پرتابه‌های سهمگینی است
و تو
آنقدر -سر به هوا- دوستشان داری
که ممکن است آستینت
بند کفشت
یا حتی تاری از گیسوان نابسته‌ات
بگیرد به گوشه‌ی آن پرتابه
و تو در آسمان
به زاوایای جدید شعرت لبخند بزنی
که چونان سنگی
از فلاخن رهیده
غرق در گریز از مرکزی!

می‌توانم تصور کنم
پرواز
برای سنگی محکوم به قرنها تحملِ ساکنِ زمین
چقدر پیامبری است...

اما جاذبه
-که چنان به زمان نزدیک است
که نمی‌دانم کدامشان دیگری را آفریده-
تمام تو را زمین خواهد زد
چونان که روزی مرا...
ناگاهان بالهایم سست شد
جریان هوا
روی صورتم خشکید
برای نخستین بار به عقب نگریستم و دیدم
من هم سنگی بودم
که پرنده‌ای را هدف گرفته بود
و آن صدا، صدای من نبود
خون من نبود
پرهای من نبود...
من اصابت کرده بودم
و جهان دیگر کاری به من نداشت...

اما تو
در این آنِ بشکوه
نگاهت را از زمین دریغ کن
سبکسرانه‌تر از هر رنگ و مستی پریده
خودت را ببال و
خداوند جاذبه را
فراموش کن!

دورت بگردم!
می‌گویند بیرون از این جو
سنگها سبکترند
می‌توانند آزادانه
سیاره‌
یا حتی ستاره‌ای را
برای نوازش مدارهایش انتخاب کنند...
مرا
و تمام آنها که زمین خورده‌اند را
خاک کن!
زمین چیزی
جز کوه‌ها
و دریاها
و درختان
و مردان خاک شده نیست!

تو
به آسمان بنگر!
ستاره‌ها را برای زمین نیافریده‌اند!


#عبدالمهدی_نوری
Alireza Asar Shekar [BibakMusic.com]
Alireza Asar [BibakMusic.com]
تو از شکار من میایی،
شکار مردی که میخواست
عاشق تو باشه و بس،

شکار عاشقی که تو
روحشو بستی تو حصار،
قفل زدی روی قفس

همینه حرف واپسین،
همینه حرف آخرم
رو سنگ گورم بنویس،
مردی که گفت دوست دارم

تو از شکار من میایی،
شکار مردی که میخواست
پای تو پرپر بزنه،

جون بده و پس نگیره
توی قمار داشتنت،
به سیم آخر بزنه

شکسته تیر من به تو،
نشسته تیر تو به من
زدیم به زانو و شدی،
فاتح جنگ تن به تن

نعش منو با یه طناب،
بکش رو خاک ادعا
بگو آهای مردم شهر،
اینم قلندر شما...
در وهم‌ها شبی که نبینم تو را کجاست؟
آه این تویی که این تنِ‌فرسوده را نخواست...
باران به شیشه‌ها زده؟ باران نیامده!
این انعکاس نام تو از پشت شیشه‌هاست

در خواب می‌دوم که به دستت بیاورم
من خواب چشم‌های تو را خوب از بَرَم 
باران نمی‌گذارد از این خواب بپّرم 
-بس کن! چقدر گریه؟ نکن! کور می‌شوی! 

-تعبیر خواب‌های تو وارونه است که!
-می‌دانی؟ اشتیاق من اینگونه است که،
من با هزار پای دوان ایستاده‌ام؛ 
تو با هزار پای دوان دور می‌شوی

در من جهان دیگری از وهم زنده است
دارد حباب‌های سرم باد می‌کند 
غم مثل تاولی که در آتش برآمده، 
در چشم‌های شعله‌ورم باد می‌کند

من گرچه در جهان حقیقی دلم شکست؛
گرچه، تو را به حال خودت وا‌گذاشتم
در یک جهان دیگر از انبوهِ بی‌کسی 
سر روی شانه‌های صبورت گذاشتم

تو شانه می‌شدی که سرم گیجِ شانه بود
دنیای بین ما، همه چیزش نشانه بود 

بغضم شکسته بود تو هرجا دلت گرفت
هرجا که فکر کردمت آنجا دلت گرفت

حتی جهان دو نیمه شد از بس که نیستی
از بس که خواب دیدم و در من گریستی

اما نمی شود که تو در من بمانی و
هرجا نشانه ای بگذاری که نیستی!

در این جهان تو از همه‌جا رفته باشی و
در آن جهان هنوز کنارم بایستی 

در این جهان تو رفته‌ای از خانه‌ای که نیست
در آن جهانِ رفته چرا خانه نیستی؟
باید در این جهان حقیقی به هر کسی
ثابت کنی که خوبی و دیوانه نیستی

تو در سکوت نیمه‌شبم دست برده‌ای
در حرف‌های روی لبم دست برده‌ای
دیوانه نیستم که هنوز عاشق توام،
در لایه‌هایی از عصبم دست برده‌ای

پایی در این جهانم و پایی میانِ وهم
تنها دلم خوش است که جایی میانِ وهم،

شاید شبانه‌روز مرا دوست داشتی
در آن جهان هنوز مرا دوست داشتی

دیوانه نیستم!
تو فقط زنده‌ای هنوز
وَ در عمیقِ حافظه ام مانده‌ای هنوز 

اصلا درست نیست که هرجا ببینمت
هرجا که چشم وا کنم آنجا ببینمت

من اشتیاق کودکی‌ام را هنوز هم
در خود نگاه داشته‌ام تا ببینمت

یک بمب ساعتی‌ست گلو در نبودِ تو
یا باید انتحار کنم یا ببینمت

سخت است یک سکوت تو را منفجر کند 
هر روز خانه بوی تو را منتشر کند 

سخت است توی هر دو جهان عاشقت شدن
آنسوی بُعدهای زمان عاشقت شدن

سخت است بعد مرگ هم از عشق دم زدن
با نبض‌های بی ضربان عاشقت شدن!

هرشب پناه می‌برم از فکرها به خواب 
از خواب‌ها به شعر، به انبوهی از سراب
اما چگونه بو نکشم ردّ مرگ را 
از انتشار بوی تنت توی تختخواب؟!

من مرده‌ام! مرا چه کسی سر بریده بود؟
آن دست‌ها چقدر تنم را چریده بود...

یعنی خدا چقدر خودش را مرور کرد،
وقتی که چشم‌های تو را آفریده‌ بود؟

آن شیشه‌های روشنِ خوابیده در عسل، 
آن چشم‌ها که مرگ‌ مرا خواب دیده بود

در من حلول کرد، در اندوه‌ غوطه خورد
تا آمدم به وهم بیایم، پریده بود...

پس من چقدر یک‌تنه اینجا بدون تو
با گردن بریده‌ی رویا بایستم؟
باور بکن گلایه‌ام از سرنوشت نیست
از این دلم پر است که دیوانه نیستم

دستش نمی‌رسد منِ دیوانه‌خو به من
-دیوانگی جهان قشنگی‌ست خوبِ من!

حتی در این جهان که پر از منطق است هم
که قحطی است، قحط دل عاشق است هم 

انقدر بی ملاحظه‌ام! دوست دارمت 
من با تمام حافظه‌ام دوست دارمت!

#شمیم_زمانی
#شعر_خوب_بخوانیم

کانال اشعار شاعر👇
https://t.center/Shamim_zamani74
کسی که خنده به لب دارد، غمش شکستن دندان است
چگونه خنده به لب٘ آرد، کسی که همّ و غمش، نان است

که نان عروسی و دامادی ست، حلول ماه شب شادی ست
کلید خانه‌ی آبادی‌ست، چراغ روشن ایوان است

که نان امان گل است از خار، سزای کارگر است از کار
نجات رع٘یت از استعمار، گرفتن یقه‌ی خان است

که نان جهان و جهان‌بینی ست، بت مراسم آئینی ست
نبودنش، خود بی دینی ست، گرسنگی خر شیطان است

که نان متمّم آزادی، که اسم اعظم آزادی
رسول اکرم آزادی، که نان منادی عصیان است

که نان جواز خطا کردن، خلاف رود شنا کردن
شبانه شعله به پا کردن، که نان رهایی انسان است

کجاست حدّ نفهمیدن، برای هرزه درایانی
که درکشان ز رها بودن، گشادی کش تنبان است؟

به چشم شب‌پرّه‌ی دل‌کور ، چه صبح‌دم، چه شب دیجور!
شب است یکسره آن گل را، که آفتاب‌نگردان است

الا که نان تو در روغن، اشاره‌ای کنمت روشن؛
فتیله ای که کشد گردن، خورند آتش حرمان است

#غزل
#علیرضا_قاضی_مقدم
#شعر_خوب_بخوانیم
این شعر با نگاه و بیانی کلیشه‌ای
خود را سروده در هیجانی کلیشه‌ای

می‌خواست حرف تازه شود، خونِ تازه شد
پاشید روی جلد رمانی کلیشه‌ای:

یک مردِ دائماً نگران، خانواده‌دوست
درگیر و دار لقمه‌ی نانی کلیشه‌ای

زن -دختری نحیف- که مثل عروسکش
خوشحال از عروس‌کشانی کلیشه‌ای...

در این فضای تار چرایی ِ داستان
پیچیده بود در خفقانی کلیشه‌ای؛

زن بی‌خبر فقط دو سه شب دیر آمدو
پیچید در عشیره گمانی کلیشه‌ای

-باید برای حیثیتت خون به‌پا کنی!
تکرار شومِ زخمِ‌زبانی کلیشه‌ای

چنگی به‌ موی زن زد و سر را به کوچه برد
زن می‌چکید از شریانی کلیشه‌ای

پس فاتحانه رفت و مهیای حبس شد
مرد غیور با چمدانی کلیشه‌ای

این قصه چند ثانیه‌ات را سکوت کرد؟!
خونی که ریخت در جریانی کلیشه‌ای...

#عبدالمهدی_نوری

پی‌نوشت:
۱. من غزل عاشقانه‌ای با همین وزن و ردیف و قافیه دارم که سال ۹۰ سروده شده
۲.مجسمه تصویر اثر آقای #سید_رحیم_حسینی است که آیدی ایشان را ندارم.
۳. مثل همیشه مشتاق نظرات منتقدانه‌ی عزیزانم هستم
Forwarded from حسین جنت‌مکان (Hossein Jannatmakan)
My recording ۱۰۲ (1).wav
147.1 MB
نشست نخست شاهنامه خوانی
به روایت حسین جنت مکان

بر اساس شاهنامه ویرایش دکتر خالقی مطلق
با رویکرد پژوهشی

انجمن ادبی آیینه
اسفند ۱۴۰۲

موضوع این جلسه: پیش درآمدی بر شاهنامه خوانی و معرفی نسخه ها و دستنویس های شاهنامه به همراه چند پرسش و پاسخ

@hosseinjannatmakan
دوره‌ی #شاهنامه_خوانی که به مهر برادر شاعرم #حسین_جنت_مکان هر سه‌شنبه، پیش از جلسه شعرخوانی برگزار می‌شود، از مهم‌ترین‌های #انجمن_ادبی_آیینه است. چراکه شاهنامه هم شعر است، هم حکمت و هم عصاره فرهنگ ایران عزیز.

سه شنبه گذشته، نشست هجدهم برگزار شد و استقبال دوستان بسیار بیشتر شده است. اما عده‌ای از عزیزان که به تازگی به نشست شاهنانه پیوسته‌اند، دسترسی به فایلهای صوتی جلسات پیش را نداشتند.

پس همانطور که در جلسه شعرخوانی گفتم فایلهای صوتی شاهنامه را به ترتیب در اینجا به اشتراک می‌گذارم.
شما می‌توانید این تمامی فایلها و پیوستهای مرتبط را از کانال راوی خوبمان نیز بردارید.

نشانی کانال
@hosseinjannatmakan
اگر تو دوستم باشی و دنیا دشمنم باشد
جهان را فتح خواهم کرد تا جان در تنم باشد

بگو سلطان حسین چندمت باشم که تقصیرِ
سقوط سلسله موهای تو بر گردنم باشد

شبستان های تاریک مرا با عطر خود پر کن
که اسم شب در این دربار چشم روشنم باشد

تو لب تر کن ببین هر کس مرا دور از تو می خواهد
به آتش می کشم حتی اگر پیراهنم باشد

اگر با من نباشی بی تو ظل الله بودن هم
یقیناً می تواند سایه ی اهریمنم باشد

برای نفرت از این زندگی جنگیده ام یک عمر
فقط بگذار عشق تو سزای مُردنم باشد

بگو تا بازگردانند خاکم را به آغوشت
وصیت کرده ام آرامگاهم میهنم باشد

#حسین_جنت_مکان
#شعر_خوب_بخوانیم
@NouriPoem
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حالِ دل با تو گفتنم هوس است
خبرِ دل شِنُفتَنَم هوس است

طَمَعِِ خام بین که قِصهٔ فاش
از رقیبان نَهُفتَنَم هوس است

شبِ قدری چنین عزیزِ شریف
با تو تا روز خُفتنم هوس است

وه که دُردانه‌ای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم هوس است

ای صبا امشبَم مَدَد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است

از برای شَرَف به نوُکِ مژه
خاکِ راهِ تو رفتنم هوس است

همچو حافظ به رَغمِ مُدَعیان
شعرِ رندانه گفتنم هوس است

پی‌نوشت: نیت کردم و #سجاد_امیدیان جان برایم فال گرفت...
عشق از آغاز مشکل بود و آسانش گرفت
تا که در اوج بهاران برگریزانش گرفت

عمری از گندم نخورد و خوشه خوشه جمع کرد
عشق تو آتش شد و در خرمن جانش گرفت

ابرهای تیره را دید و دلش لرزید... باز
فالی از دیوان افکار پریشانش گرفت:

"یاری اندر کس نمی بینم..." غزل را گریه کرد
تا به خود آمد، دلش از دوست دارانش گرفت

پس تو را نوشید و دستت را فشرد و فکرکرد؛
خوب شد که شوکران از دست جانانش گرفت

چند گامی دور شد..اما دلش جا مانده بود
برنگشت و مانده ی جان را به دندانش گرفت!

داشت از دیدار چشمان تو بر می گشت که
"محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت"


#عبدالمهدی_نوری

https://t.center/nouripoem
تا آمدم ستاره شوم آسمان گریخت
می‌خواستم به بخت بخندم دهان گریخت

در لحظه‌ی به اوج رسیدن دلم شکست
نزدیک پشت‌بام شدم نردبان گریخت

آوار شد به روی سرم درد زندگی
یکباره از تمام تنم استخوان گریخت

تا سکّه از خزانه‌ی صیاد عشق رفت
گیسو کمند گم شد و ابروکمان گریخت

گفتم زمان شادی بی‌سوگ می‌رسد
تقویم ناگهان به هم آمد زمان گریخت

در هر طرف جهان من از دوستان پر است
جایی نمانده است که از دشمنان گریخت

#مریم_عباسی
#شعر_خوب_بخوانیم
Telegram Center
Telegram Center
Channel