همین جمعهی پیش فهمیدم. میتوانستم بلندبلند فریاد بزنم "یافتم یافتم..." اما میدانستم آنچه کشف کردهام، پاسخی به پرسشِ درونیِ خودم بوده که "چرا این همه
#سید_مهدی_شجاعی برای من عزیز است؟"
تویِ تالارِ ایوانِ شمس وقتی قرار بود نکوداشتِ شما در کنارِ سه هنرمندِ سینماگرِ پیشکسوت برگزار شود، فکرش را هم نمیکردم که وسطِ آنهمه تعریفها و تعارفها، میان آنهمه زرق و برقِ مصنوعی و جملاتِ تکراری، کسی بخواهد عیشِ جماعت را برهم بزند و کمی فکرشان را درگیر کند.
اما شما چنین کردی. آنچنان که میشد در سکوتِ سالن، صدایِ سیلیِ خوابیده بر صورتِ بهخوابرفتگان و بهخوابزدگان را شنید.
آنجا که از جامعهی "مالباخته" گفتید که میتوان دوباره سرپایش کرد و از مردمان "آمالباخته" که...
آنجا که از عوام گفتید و از جای خالی نخبگان. بی هیچ ریا و ادایی از ساختن گفتید و...
آن شب میشد صدایِ تپیدنِ قلبتان برای
#ایران و
#مردم و
#فرهنگ را بهراحتی شنید.
همان شب بود که فهمیدم شما را نه فقط برای «کشتی پهلو گرفته»، «
#پدر_عشق_و_پسر»، «سانتاماریا»، «خدا کند تو بیایی»، «
#دموکراسی_یا_دموقراضه»، «آفتاب در حجاب»، «سقای آب و ادب» و... دوست دارم که دلیل اصلی و اصیلش شجاعت، شرافت و شهامتی است که در قلم و کلام شما همواره از گذشته تا اکنون جاری است.
خوشا بهحال ما که همنفسِ عصرِ زیستنِ شماییم.
سالروز ولادتتان بر ما خجسته باد و سایهی چون سروتان بر سرِ ایران و ادبیات و فرهنگش مستدام، مرد رو و مو سپیدِ دوستداشتنی.
با کلاهی از سرِ احترام برداشته و دستی به نشانهی ادب بر سینه گذاشته
ششمِ شهریورِ نود و هفت
#مهدی_رجبی@nevisandbdonya