#داستانک گوش شیطان کر
قاضی هاردی بر سر کلمنتس فریاد زد:
«آزادی که بروی!»
کلمنتس در مقابل اعضای هیئت منصفه که سر جایشان خشک شده بودند،
مثل تیر از چلهی کمان رها شد.
وکیلش او را در حال بوسیدن پلههای دادگاه پیدا کرد.
کلمنتس گفت:
«باورت میشود؟ بیگناه شناخته شدم!»
در تالار دادگستری، قاضی هاردی باطری تازهای روی سمعکش میاندازد.
نویسنده:
#راب_آستینمترجم:
#امیرحسین_میرزائیان داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️@nevisandbdonya