تکه ایی از یادت را در جیب لباسم نزدیک به قلبم می گذارم و به کافه میبرم سفارش دو قهوه می دهم یکی برای یادت یکی برای خود ته فنجان من هنوز نام تو میان نقاشی قلبی نمایان است اما فنجان تو دست نخورده مانده به یادت بگو تا قهوه اش گرم است و بخار می کند بنوشد. من منتظرم ته فنجانت نامم را میان یک قلب ببینم