View in Telegram
عکس فوری(۲۸۷): ضربه روانی به روشنفکران ایرانی و گسست با جهان https://t.center/nasserfakouhi/5111 یکی از نکات بسیار قابل توجهی که در تاریخ روشنفکری ایران دیده می‌شود و البته در جهان سوم بی‌نظیر نیست اما کم‌نظیر است؛ و در همان حال گسستی عمیق را با تاریخ روشنفکری در غرب نشان می‌دهد، نفرت بیمارگونه‌ای است که نسبت به پدیده‌ای به نام «چپ‌ها» در آن دیده می‌شود. ریشه این نفرت را می‌توان به مثابه نوعی پدیده شبیه به آنچه در روانشناسی «ضربه روانی» یا «اختلال اضطراب پس از سانحه» (PTSD)می‌نامند، دانست: وقتی فردی به ویژه در دوره کودکی دچار چنان ضربه سختی می‌شود، این ضربه تا به آخر عمر برایش به شکلی باقی می‌ماند: نوعی نفرت از گذشته و تلاش ناخودآگاه برای جبران آن. خاطره‌ای هست که آن را به برنارد شاو نسبت می‌دهند که از او پرسیده شده بود: چرا شما بر خلاف جوانان هم‌دوره خود گرایش‌های چپ نداشتید؟ و او با شوخ‌طبعی همیشگی‌اش پاسخ داده بود: برای اینکه همیشه از اینکه در روزگار کهنسالی به یک پیرمرد دست‌راستی محافظه‌کار و نفرت‌انگیز تبدیل شوم، وحشت داشتم!. ضربه روانی که ما می‌توانیم از ضربه‌های تاریخی و اجتماعی نیز در شباهتی نسبی به آن سخن بگوییم، می‌تواند رفتارهایی غریب را به وجود بیاورد: افرادی که دوران کودکی بسیار فقیرانه‌ای داشته و تحقیر شده‌اند، گاه به شدت با فقرا دشمنی می‌کنند؛ کودکانی که مورد اذیت و آزار قرار گرفته‌اند، گاه خود به جنایتکاران ضد کودک بدل می‌شوند. البته این یک قانون نیست و بنا بر نظریه‌های روانکاوی می‌تواند در صورت گذار مناسب فرد از مرحله‌ بحرانی (همچون در موقعیت‌های اودیپی) فرد را به یک وضعیت هنجارمند برساند و یا حتی سبب شود که او خود به یکی از مدافعان سرسخت قربانیان ِ آسیبی تبدیل شود که بر سر خودش آمده است. برخی از مهم‌ترین فرزندان نازی‌ها یا استالینیست‌ها به دانشمندان و مبارزان ضد نازی و ضد استالینی تبدیل شدند؛ یا برخی از زنان و کودکانی که قربانی فقر و خشونت و تجاوز جنسی شده‌اند برای درمان خود گروه‌هایی در دفاع از قربانیان این امر ایجاد می‌کنند. توران میرهادی یکی از کسانی بود که مرگ عزیزانش را که ضربات بزرگی برایش بود با شعار «غم بزرگ، کار بزرگ» بدل به فرایندی از آموزش و پژوهش پایدار در فرهنگ ایران کرد و مثال‌ها در این مورد بی‌شمارند. اما سخن ما در اینجا زمانی است که ضربه نتواند درست درمان شود: کودتای بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ به دوره‌ای کوتاه از یک دموکراسی ضعیف، از سقوط رضا شاه تا قدرت یافتن محمد رضا شاه (۱۳۲۰-۱۳۳۲) پایان داد. ضربه کودتا ( که بهترین منبع برای آن کتاب‌های یرواند آبراهامیان و اسناد محرمانه سازمان‌های جاسوسی بریتانیا و آمریکاست) ضربه سختی به روشنفکران معدودی که در آن زمان در ایران به وجود آمده بودند و اکثریت مطلقشان «توده‌ای» (حزب وابسته به شوروی) بودند، وارد کرد به صورتی که پس از ضربه چند ساله یک افسردگی، به کلی از سیاست فاصله گرفتند و اغلب در دهه چهل آغاز‌گر جنبش بزرگ روشنگری بودند که در نهادهایی چون کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، کارگاه نمایش، جشن هنر شیراز ، و سینمای موج روشنفکری ایران متبلور شد و مرکزیت مهمی نیز در «تلویزیون ملی» داشت. از این گروه و شاگردان و پیروانشان در دهه‌های بعدی، ما شاهد شکل‌گیری دو گروه از روشنفکران بودیم: نخست آن‌ها که توانستند این گذشته «توده‌ای» و سرکوبش و به ویژه آشکار شدن این موضوع را که حزب توده (همچون اکثر احزاب کمونیست پس از جنگ جهانی دوم) بخشی از سازمان عریض و طویل جاسوسی شوروی بوده، برای خود تجزیه و تحلیل کرده و همانگونه که اریک هابزباوم تاریخ‌دان بزرگ، تشریح می‌کند، میان آرمان‌های درستی که بسیاری از آنها داشتند و خیانتی که به آن از سوی شوروی شد و یا سرکوبی که علیه‌اش به وسیله راست سلطنتی شد، فاصله بگذارند و جانب عدالت و ایده‌های یک جامعه سالم و متوازن را رها نکنند. ادامه در وبگاه
Telegram Center
Telegram Center
Channel