View in Telegram
ذهنِ دریده تو مال من نیستی، رهایت می‌کنم. در بندِ من نیستی، جدایت می‌کنم. مال؟ مگر قرار است تو مالِ من باشی؟ چرا نمی‌توانم بدون تصاحبت، خواهانت باشم! رِخوَت، حَبسم کرده.‌ نفس، نازکنان می‌آید و می‌رود. خسته‌ی راهم. راهی که از آتش گذشته. تنم سوخته، جانم سوخته، قلبم جزغاله شده. داد می‌زنم: کمک، کمک، دستم را بگیرید.‌ یک‌باره قیافه‌ی زارونزارم می‌آید، روبرویم می‌ایستد، می‌خندد، زیاد، لوزه‌اش را می‌بینم. می‌ترسم، می‌لرزم، حتمن که بعدش می‌گریم. خب حالا چه کنم؟ بگذارم تمام مال‌هایم بروند! حراجشان کنم؟ صلواتی بدهم، فقط ببرندشان. عجب بابا، عجب. این‌جا هیچ‌چیز به نفرینِ خدا نمی‌ارزد. صفرِ مطلق. خالیِ خالیِ خالی. نسیم #رهایی
Telegram Center
Telegram Center
Channel