جمیله
روزی کنعان* تصمیم میگیرد، جاننثارِ برادرش باشد. خودمانیم، تو یاشار را کشتی یا برادرت؟ بهگمانم زندهزنده چالَش کردین. فرق ندارد، تو و برادرت یک اندازه خونش را مکیدید. چرا؟ چون مست بودید؟ چون پسرِ یاشار، بچهی تو بود؟ واقعن بود؟ کنعان، ترحم آدم برایت میجوشد. پیچیدهای، انحنا داری. نگاههای خشک و مرموزت، دلم را ریش میکند.
دکتر*، گزارشت ناقص نبود؟ حذفیات میخورانی به گوشِ مردم! نشد دیگر، کوچکترین ابهامی، میتواند فرضیه عوض کند. از تو و نگاههای ریزبینت بعید بود چنین کاری. شایدم تشخیص دادی چیز مهمی نبوده و ما هم فرض بر همین میگذاریم.
راستی معشوقهات کجاست؟ رهایش کردی؟ آمدی آناتولی، مرده بشکافی؛ فرارِ زیباییست.
چه نشخواری انداختی به مغزِ دادستان*، خوشم آمد. مردک اسمش دادستان است. یکی باید خودش را جُرمنویسی کند. تازه میگوید؛ خیانت نیست. خیانت سیخ فرو کردن در قلبِ طرف است؟! چه خوشگل پیچاندی قضیه را. قاضی تو باشی، همه بزهکاری پیشه میکنند.
ناجی*؛ امان از آرامش عجیبت. تنها کسی بودی، نگاه کج نکرد برای دخترکِ زیبارو. عاشق زن و بچهات هستی، رفتارت نشانش میدهد. اما دوستت چرا گفت: هرجا کرم باشد یعنی زن آنجاست. واقعن تمامِ مشکلات جهان برای زن است؟ کمی موافق و ذرهای مخالفم. زن همانقدر که زیبا و لطیف است، گاهی میتواند چاله باشد؛ کرمها بیفتند داخلش و دفن شوند.
ارب* تو گفتی: هیچکس را نمیتوان تشخیص داد، خوب است یا بد؛ برای همین باید همیشه مسلح بود و گاهی بیرحم. با این مخالفم، هر چند مساعدش هستم؛ بعضیها باید کرمِِ سرِ قلاب بشوند، تا بفهمند هر چه کنند، تبعاتی دارد.
نوری بیلگه*، چطور شب تا صبح، دنبالِ جسد بودن را انقدر زیبا به تصویر کشیدی. من هنوز ماندهام در آناتولی*. کوچههایش را میگردم دنبال یاشار. دوست دارم بروم زندان، ملاقاتِ کنعان. برادرش چه شد؟ زن و بچهی یاشار چه کردند؟ قبرستان چچلی درست شد یا بوی مردهها، روستا را محاصره کرده؟ بیا و مرحمت کن مرا از آناتولی بیرون کن.
✍نسیم
#فیلم
*کنعان، دکتر، دادستان، ناجی، ارب، شخصیتهای فیلم روزی روزگاری در آناتولی.
*نوری بیلگه، کارگردان فیلم.
*آناتولی (شبهجزیره) از مناطق ترکیه است.
*چچلی از روستاهای منطقه.
پن: عنوان نوشته، نام دختر زیباروی فیلم است.