View in Telegram
ماهی خانوم تمامِ شب، باران بارید. طلوع نشده، مرغ و خروس‌ها را ول کردم تا هوایی تازه کنند. تخم‌مرغ‌ها را برداشتم. داغی مرغ، جوجه‌اشان نکرده باشد، خوب است. هوا مه بود و زمین گِل. چکمه پوشیدم. هرس‌کاری حیاط لازم بود. علف هرز زیباست. موجودِ زنده، اما اضافی‌ست. البته جایش مناسب باشد، ایراد ندارد. جنگل است و شکوهِ هرزه‌هایش. باغچه‌ها هرس می‌شوند، چون کوچک‌اند. زشتی در حجمِ کم، قلمبه می‌شود و زیبایی خدشه‌دار. بو کشیدنِ طبیعت، رگ‌ می‌پروراند و خونِ تازه. پاهایم تند، می‌روند. مردمک‌هایم ثبت می‌کنند‌. گونه‌های صورتی‌ و گشادیِ لب‌هایم، چشمانِ ریز شده و دندان‌های نیمه عریانم، خنده‌ی چال‌داری می‌آفرینند. هرس‌کاری‌ام نصفه‌نیمه ماند. ابرها دست کسی افتاده بود که بدجور می‌چلاندشان. دلم طلبید بزنم به جنگل. روزِ بی‌خورشید، شعر است یا قصه‌ای عاشقانه. ولوله می‌اندازد به جانِ آدم. دوپامین ترشح می‌کند. ماهی خانوم مرغابی‌هایش را می‌راند سمت لانه‌اشان. زنِ لاغر اندام و قشنگی‌ست. آدم دلش می‌خواهد نگاهش کند. سلام دادم و گذشتم. همیشه دعوتم می‌کند به چای و باقلوا. یزدی‌ست. به گفته‌ی خودش: از بیابان جفت‌گیری نشد، زدم به جنگل و سرسبزی؛ عشق اینجا منتظرم بود. سربالایی پیمودن، قدرت می‌دهد. حس می‌کنم برتری یافتم و جایم بالابالاهاست. رسیدم وسطِ جنگل‌. باران بند آمده بود. در آن هوا، کسی آنجا نمی‌آمد. سخت بود مسیرش. خودم بودم و مه و شبنم‌های ریز که بر صورتم جوانه می‌زدند. صدا؛ صدا همهمه نیست، آرامش است. آبِ جوی، بخورد به سنگ و برگِ و تنه‌ی درختان؛ بلبل‌خرما از آن‌سو و قرقاول و دارکوب از سویی دیگر، باهم مناظره کنند؛ تازه می‌شود گفت صوت می‌آید. نشسته بودم و عمر می‌افزاییدم، یادم افتاد کتری گذاشتم برای جوش، دانه نریختم برای زبان بسته‌ها. مجبور شدم زود برگردم‌. عصر هم نشد بروم. ماهی خانوم آمد، گپ زدیم. از تفت گفت و باغ‌های انارش. پاییز فصل مناسبی‌ست برای یزد رفتن. همان‌قدر که جنونِ جنگل دارم، کویر برایم مخوف و دلرباست. از تاریخِ کوچه‌های یزد، می‌شود کتابِ صدجلدی نوشت. فردا پس‌فردا، هوا همین است. بیشتر می‌لولم در جنگل. باید کارهایم را ترتیبی دهم و بروم یزد‌. حس می‌کنم منتظرم ایستاده. نسیم #نفس
Telegram Center
Telegram Center
Channel