دکتر حمیدی شیرازی در جوانی، عاشق دختری میشود عشقی که قرار بود ابدی گردد. اماشاعر که در تهران مشغول کار بوده به دلیل مشغلهها مدتی از معشوقهی خود بیخبر میماند و وقتی به شیراز بر میگردد ناگهان معشوقهاش را در خیابان در کنار رقیب عشقیاش میبیند در حالی که باردار است.
شعر زیر حاصل این اتفاق است:
دیدمش آخر به کوری چشم من آبستن من
کوری چشم مرا آبستن از اهریمن من
بچه دیوی خود همین فردا بر آرد شیون من
سرگذارد خواب را بر دامن سیمین تن من
هر دم از دیدار او تابنده گردد آذر من
وای بر من ، وای بر من!
راستیرا وای برمن اینهمان سیمینبَراستم؟
اینهمان زیبنده ماهستاینهمان افسونگراستم
اینهمان گل، این همان می، این همان سیسَنبَر استم
این همان برگ گل استم، این همان مشک تر استم
این همان شوخ است کاتش ریخت بر بام و در من
وای بر من ، وای بر من!
آتشم برجانزدی،بر جان زدی، جانت نبخشم
پیش یزدان گریم و در پیش یزدانت نبخشم
سوختی جان و تنم زینگونه آسانت نبخشم
گر ببخشم هر گناهی را ، گناهانت نبخشم
داوریها را چه خواهی گفت پیش داور من
وای بر من ، وای بر من!
گفتمت دیگر نبینم باز دیدم ، باز دیدم
در دو چشم دلفریبت عشق دیدم ، ناز دیدم
قامت طناز دیدم ، گونه ی غماز دیدم
برگ گل دیدم، میان برگ گل شیراز دیدم
دیدم آن بیدی که هر روز آمدی آنجا بر من
وای بر من ، وای بر من!
دیدم آن دشت سیه، شام سیه، شاخ کهن را
جاده را و گله را ، چوپان مست نای زن را
سروها را ، بیدها را، مرغکان خوش سخن را
آن پرستوهای شورانگیز را ، آن نارون را
وآنهمه پیمان که روزی سخت آمد باور من
وای برمن ، وای برمن!
خواستم پیش آیم و لعل گهر بارت ببوسم
نرگس مستت ببوسم، چشم بیمارت ببوسم
طره ی پیچنده و جعد فسونکارت ببوسم
چون دگرباران که بوسیدم، دگربارت ببوسم
عشق من میخواند نوزَت یارخویش ویاور من
وای برمن ، وای بر من!
دل تپیدن کرد و جان پر زد که در پایت در افتد
بال بگشاید ز تیر چشم شهلایت در افتد
دام را در طره ی زلف سمن سایت در افتد
در میان آتش از رخسار زیبایت در افتد
عقل آوا زد که ای نادان! چه میسوزی پرِ من
وای بر من ، وای بر من!
او دگر یار تو نی ، یار تو نی ، با دیگران شد
شمع بزم ناکسان، خصم تن دانشوران شد
مست شد ، دیوانه شد، همخوابهٔ افسونگران شد
گوهرش والا نبود از گوهریها دلگِران شد
در کف دیوان ِ مست افتاد آخر گوهر من
وای بر من ، وای بر من!
خسته من، رنجور من! بیمار من! بی بال و پر من!
تا سحر بیدار من، همدرد مرغان سحر من!
پر شکسته من ، بلاکش من ، به شیدائی سمر من!
سوخته من، کوفته من، کشته من، اختر شمُر من!
دشمنیها کرد با من طالع من، اختر من!
وای بر من ، وای بر من!
شکر لِله، چشم من روشن، ز دیوان بار داری!
بار داری ، گوهر و گل داری و گلزار داری!
باده داری، عشق داری، دلبر عیار داری!
ماه داری، سرو داری، سرو خوشرفتار داری!
پیش من زینسان میا، زیرا که سوزی ز اخگر من
وای بر من ، وای برمن!
ای درخت بارور! بار آوری، بار تو نازم
قامت سرو تو و رخسار خونبار تو نازم
چشم عیار تو و ، عهد تو و ، کار تو نازم
وینهمه بیشرمیِ رخسار و دیدار تو نازم
اینچنین گردن مکش! شرمنده بگذر از بر ِ من
وای بر من ، وای بر من!
یاد باد آنشب که نام از دختر آینده گفتی
سر به سوی آسمانها کردی و با خنده گفتی
گر بیادت هست! نام کوکبی تابنده گفتی
خود ثریا گفتی و خوش گفتی و زیبنده گفتی
نام این دختر ثریا کن به یاد دختر من
وای بر من ، وای بر من!
بوسه زن بر چهر او، سنگ جفا بر لانه ی دل
شانه کن بر زلف او، آتشفشان کاشانه ی دل
ناز او کش، تا کشد آتش سر از ویرانه ی دل
مهد او جنبان، که جنبانی بنای خانه ی دل
گاهش از شادی بلرزان تا بلرزد پیکر من
وای بر من ، وای بر من!
ای بد آئین! خانه ی عشق تو ویران تو گردد
کودک آینده ی تو ، دشمن جان تو گردد
کشت پیمانِ تو ام ، خصم تو پیمان تو گردد
هر شب از اشک تو، گوهر ریز، دامان تو گردد
تا گهر ریزد به رنج و درد تو چشم تر ِ من
وای برمن ، وای بر من!
زین سفر گر باز گردم ، دست دلداری بگیرم
کوری چشم تو را ، شادی کنان یاری بگیرم
دختر شیرین لب و زیبنده رخساری بگیرم
ماهرویی گیرم و شوخ فسونکاری بگیرم
تا بگویی بار دیگر، خاک عالم، بر سرِ من
وای بر من ، وای بر من!
دكتر مهدی حمیدی شيرازی
https://t.center/Naglemaani