*آقامحمدخان قاجار*
که از ساعت ۴ صبح تا طلوع آفتاب نماز میخواند
*کیلو* کیلو چشم در میآورد … !!!
و برای سرگرمی هم
علاقه زیادی به شکار *روباه* داشت...
تمام روز را درپی یک روباه با اسبش می تاخت تا زمانیکه حیوان از فرط خستگی نقش بر زمین شود !
بعد روباه را میگرفت و بر گردنش زنگوله ای می بست و در نهایت رهایش میکرد...!!!
تا اینجای داستان مشکلی نیست!!
درست است ، روباه مسافت زیادی را دویده و وحشت کرده ولی حداقل هنوز زنده و سالم است
و هم *دُمش* را دارد، هم سرش را و هم پوستش را نکنده اند.
فقط میماند آن *زنگوله*
که ظاهراً مشکل بزرگی نیست !!
ولی از همین جای داستان است که *مصیبت* روباه شروع میشود.
هرجا که میرود یک زنگوله برگردنش صدا میکند..
و دیگر نمیتواند شکار کند ، چون مرغ و خروس ها و ... با شنیدن صدای زنگوله فرار میکنند.
صدای زنگوله جفتش را هم می ترساند و فراری میدهد.
از همه اینها بدتر ، صدای زنگوله ، خودش را هم *پریشان و عصبی* و آرامشش را مختل میکند.
روباه بیچاره درنهایت حتی اگر به زنگوله اُخت بگیرد و به آن عادت کند ولی عاقبت کار ، گرسنه و تنها درگوشه ای میمیرد…..!!!
*خوب که دقت کنیم*
متأسفانه درمی یابیم این همان *بلائیست*
که بر سر ما مردم آمده است!
از *چهارده* قرن پیش ما در بُرهه ای از تاریخ پر فراز و نشیب مان ، به سختی شکست خوردیم و اسیر شدیم ...
صیاد (اعراب وحشی) فاتح جمعی را کُشت ،
جمعی را به بردگی بُرد و برگردن بازماندگان زنگوله ای از *خرافات، توهمات، باورها و عقاید غلط* خود را آویزان کرد ….!!
صیاد ما را رها کرد ولی قرنهاست که این *زنگوله* با ماست دیگر به وجود آن عادت کرده ایم
با تک تک لحظات زندگی مان عجین شده و گاهاً به کیفیت آن نیز میبالیم و با افتخار هرجا که میرویم آنرا با خود میبریم…!!
فکر می کنیم آزادیم ، ولی نیستیم ، در بندیم ، *در بند خرافات*
خرافاتی که قرنهاست هیچ حاصلی نداشته ..!
برده افکار منفی و غلط خود شده ایم و آنها را به همراهمان اینطرف و آنطرف می بریم آنهم با چه سر و صدایی...
ما توی آسمون دنبال *خدا* می گردیم ،
درون چاه دنبال امام
توی امام زاده دنبال شفا...!
تمام مصیبت های این سرزمین دلیلش زنگوله ای است که نامش، *خرافات* است و همواره همراه و در افکار ماست و همانند ماده مخدر با خون ما عجین شده است……!!
برای رهایی از این زنگوله باید از *خرافات* دل بکنیم و
*خرد و اندیشه و عقل* را جایگزین آن کنیم
در غیر اینصورت، در
*حصار جهل و نادانی*
خواهیم مُرد ….
*درود بر شما رهروان راه خِرَد و تفکر*