"چنین گفت زرتشت _ نیچه" هم از اون کتابهاست که میتونید تا آخر عمرتون بهش سر بزنید و کنار دستتون نگه دارید. پر از حکمت و عمیقا گاهی چالشبرانگیز. این کتاب هم فلسفه است و هم ادبیات. من واقعا نمیدونم نیچه چه جانی داشت که این کتاب رو تونست بنویسه.
ترجمه داریوش آشوری (نشر آگه) رو خوندم، اولین و مشهورترین ترجمه از این کتابه و بارها ویرایش شده. میتونم پیشنهاد کنم. اما ترجمهای از منوچهر اسدی (نشر پرسش) هم چاپ شده که از متن آلمانیه و حتی در ضمیمهای ۱۵۰ صفحهای، ترجمه آشوری رو نقد کرده! اگر الان میخواستم چنین گفت زرتشت رو تهیه کنم، به احتمال زیاد سراغ همین نسخهی جناب اسدی میرفتم/ دهاز
آدم خوبی باش؛ اما در حد بضاعتت. خودت رو با معیارها و استانداردهایی که اصلا در توانت نیست درگیر نکن. حتی در "خوب بودن و پاک بودن و فضیلتمند بودن" از خودت زیادتر از ظرفیتت کار نکش و نخواه. نیچه در ادامه نوشت: از خویشتن چیزی ناشدنی نخواهید.
سرد-جانان، اَستران، کوران و مستان را دلاور نمیخوانم. دلاور آن کسی است که ترس را میشناسد، اما بر ترس چیره میشود _ نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمهی آشوری
هر جا که شد هر طور بچه پس میاندازند. با این فکر که هر چه شد شد. این کار آدمکشی است. این جور بچه درست کردن قتل عاماسپِرماتُزوییده _ رومن گاری، خداحافظ گاری کوپر، ترجمهی حبیبی
دیوید لینچ در مصاحبهای گفت: "آزادی مهمترینه. باید آزاد باشی در فکر کردن و در عمل. بدون آزادی خلاقیت از بین میره. من از زمان فیلم تلماسه به آزادی رسیدم. آزاد شدم."
"آزادی" مورد نظر لینچ فقط محدود به آزادیهای مدنی و آزادی از دولت و قوانین و محدودیتها و سانسور بیرونی نیست. بلکه به زنجیرهای درونی و نامرئی اشاره داره که ذهن انسان (هنرمند یا دیگران) رو قفل کرده و فرد رو در محدودهای مخصوص حبس کرده. طوری که حتی در یک کشور نسبتا آزاد هم، ذهن همچنان آزاد نیست. کسی که علیه زنجیرهای درونش اقدامی نکنه، حتی ممکنه هرگز متوجه نشه که در بیرون هم زنجیرهایی احاطهش کردن.
منتقدها در هر مملکتی پاسداران آزادیاند. آنها هستند که با روشنگری، به خودتنظیمگری جامعه کمک میکنند. اهمیت آزادی بیان در همین است. جامعه را از حیث عقلی در وضعیتی نگه میدارند که دیگر نیازمند مداخلات دولت نباشد. دولت شرّ است و دخالتهای خیرخواهانهاش هم شرّ است و باید به حداقل ممکن برسد.
اهمیت تفکر انتقادی و تقویت آن در همین است. انتقاد زندگیبخش است و منتقد، مراقب آزادی است. دستگاه انتقادی، چه علیه بیرون باشد، چه علیه درون (خود)، کمککننده است. مثلا وجدانِ آدمیزاد یک پایگاه انتقادکننده است که در درونش حاضر است، و با ارزیابی اعمالش، انسان را هدایت میکند.
چیزی که خوب بود: مهمان برنامه رنجشِ بهحقِ خودش رو همونجا صریح ابراز کرد. خشم و انزجارش رو توی دلش نریخت (شاید چون خیلی زیاد رنجید) و به پشت صحنه یا "بعدا" موکول نکرد.
"مرگاندیشی" خوب و سازنده است. اما کاری که صداوسیما میکند "مرگدوستی، مرگپرستی، مرگخواهی و کفنبازی" است. تفاوت اینها را اگر درک نکنیم، نتیجهاش همین تصاویر است. شیطان صداوسیما را بلعیده!
حتی در یک شهر، فرق میکنه که توی چه محلهای باشی. توی محله هم فرق میکنه کوچه با کوچه. در یک کوچه، مهمه که توی چه خانه و خانواده بدنیا بیایم. اینها همگی عواملی خارج از اراده و کنترل ما هستند و ما پرتاب میشیم به این موقعیتها، بدون اینکه خواسته باشیمش. عمیقا بر زندگیمون مؤثرند.
اما طبیعتا عوامل دیگری هم مهماند. درون مهمه. جهانبینی مهمه. قرار هم نیست آدمیزاد تا ابد تسلیم شرایط بیرونی باقی بمونه. معلومه که تصمیمها و کنشهای ما مهماند و تلاش باید کرد و غیره. موضوع پست امروز، اینه که عوامل بیرونی/محیطی انکار نشن و یا ناچیز تلقی نشن. این نوع "انکار کردن" علاوهبر توهین به رنجهای مردم، تأثیرات مخربی هم داره.
اگر کسی گفت فرقی بین ایران و آمریکا نیست و شادی و خوشبختی ربطی به زندگی در ایران یا در آمریکا یا آلمان و استرالیا و ژاپن ندارد، با پشت دست بزنید توی دهنش. و اگر گفت "همه چیز در درون ماست" ضربهی دوم را دقیقتر تقدیم کنید. البته برای زدن لازم است سفر کنید آمریکا یا کانادا چون گویندگانش اغلب اصلا ساکن ایران هم نیستند. کسی که "تأثیر محیط" بر شادی و دل را انکار کند، یا دیوانه است یا شیاد، یا چیزی زده. اخیرا مصرف گیاه هم بین ناطقان اینستاگرام (روانشناسی منبری) رونق گرفته و عقلها زایل که بود، زایلتر هم شده.