من واقعاً اطلاعی از باقی رشتهها ندارم ولی گردشگری، رشتهی شناوریه. بهتر از من میدونید که وقتی رشتهای شناور میشه، یعنی محدودیتی برای جذب دانشجو از رشتههای دیگه –و گاهی حتی نامرتبط– نداره. همکلاسی بنده با کارشناسی مهندسی عمران، کنار من واحدهای ارشد رو میگذروند. بگذریم. جدا از اینکه گردشگری مالواموال خونوادگیم نیست که بخوام اجازه بدم یا ندم فردی با رشتهی نامرتبط هم بخوندش، میخوام بگم وقتی کسی توی این حوزه کار نکرده یا واحدهای مربوط به کارشناسی نگذرونده، ادامهی تحصیل توی این رشته برای ورود به بازار کار، چندان کمکی بهش نمیکنه. شما توی کارشناسی ارشد گردشگری داری یاد میگیری چطور نظریههای مختلف رو به هم وصل کنی، آزمونش کنی، تا یه خدمتی به علم گردشگری کرده باشی. در مورد لیدری میخونی؟ خیر. روانشناسی گردشگر بلد میشی؟ نه. یاد میگیری چطور پکیج سفر ببندی و قیمتگذاری کنی؟ متاسفانه باز هم نه. پس؟ اگه خیلی خیلی خیلی به این رشته علاقه داری و میخوای توش فعالیت کنی، دو سال از زندگیتو با کارشناسی ارشد خوندن در گردشگری هدر نده. اول فعالیت کن، یه بکگراندی ازش داشته باش، بعد اگه دیدی با ادامهی تحصیل میتونی موقعیتهای بهتری یا حقوق بالاتر داشته باشی، اون موقعست که باید خوندن کارشناسیارشد رو استارت بزنی. درگیر توهم تحصیلات تکمیلی هم نشو.
البته شاید هدف یکنفر از یادگیری، فقط دونستن یکسری کلمات و جملات باشه یا با همونها هم کارش راه بیفته. اینجا همون دولینگو کمکه واقعاً ولی برای موارد دیگه، نه. بیشتر حس میکنی یا حتی فکر میکنی یاد گرفتی در حالیکه فقط به یه قطره از اقیانوس اون زبان رسیدی.
یه چیزی هم در مورد یادگیری زبان با دولینگو به ذهنم رسید. درسته که دمِ دسته و میتونی هروقت که دلت خواست و وقتت زیاد اومد دست به کار یادگیری بشی، ولی بهنظرم منِ زبانآموز با این اَپ اصولی یاد نمیگیرم. مثلاً یه زمانی داشتم ترکی استانبولی یاد میگرفتم و هِی کلمات و جملات رو تکرار میکردم و الان هم از قضاء یادم مونده چطور بگم قهوه میخورم، ولی فقط و فقط همون جملات رو بلدم. نمیتونم کلمات رو در قالب بذارم و جمله بسازم. نمیتونم فعلهای گذشته و آینده رو تشخیص بدم. مگر اینکه دانش ابتدایی داشته باشم در موردش و دولینگو بشه ابزار تکمیلی یادگیری من.
یکی از دانشجوهام برام نامه نوشته بود؛ که پاسش کنم، چرا؟ چون اگه بیفته آبروش جلوی دوستهاش میره. گرچه خودش هم جوری نوشته بود که پاس شد و نیاز به ارفاق من نبود، ولی چه بیآبرویی؟ آدم وقتی توی یه برهه قرار میگیره، فکر میکنه کل زندگی همونجا و همون زمانیه که داره زندگی میکنه. ولی نیست. کل زندگی، مرحلهبهمرحله اتفاق میفته، حالا امتیاز یه مرحلهت از ۱۰۰ بشه ۹۹، یه مرحله بشه ۱. وقتی قراره رد بشه، رد میشه دیگه.
یکچیز جالبتر! همین استاد خودم داشت در مورد یه دانشجوش که با استاد بیه کار کرده باهام حرف میزد. میگفت هنوز پایاننامهشو دفاع نکرده، مقالهشو توی یه مجلهی خوب خارجی چاپ کرده و این موارد. حالا؟ همون دانشجوئه هم بهم request داده! همزمانی عجیبی اتفاق افتاده
من گاهی نسبت به روابط اجتماعی آچمز میشم. استادم یک استاد دیگهای –بهش میگم استاد بی– رو برای همکاری بهم معرفی کرد، هرچی گفتم باهاش ارتباط بگیرم موضوع رو توضیح بدم؟ گفت لازم نیست، زوده و به موقعش خودش مطرح میکنه. حالا همون استاد بیه توی لینکدین request داده. بهنظرتون بعد از اکسپت، پیام بدم و از اینکه میخوام باهاش همکاری کنم ابراز خوشحالی کنم؟ یا احتمال داره استاد خودم مطرح نکرده باشه و بهخاطر پستهام توی لینکدین، استاد بیه request داده؟ 🤣
حالا که بحث اضطراب اجتماعی هم بازه، دو-سهنفر از دانشجوها که اینجا در موردشون حرف نزدم ولی از قضاء اونها هم خیلی غیرفعال بودن، بهم پیام دادن که از صحبت جلوی جمع و حتی جلوی من (!) نگرانن. چرا؟ چون میترسن تلفظهاشون اشتباه باشه و مسخره بشن، یا هرچیزی. خب، من چه کردم؟ با چوب وایسادم بالاسرشون که بدو فعالیت کن؟ نه. حتی براشون بهجای ارائه، یه پروژهی فردی دیگه تعریف کردم که اذیت نشن. باقیش رو باید خودشون به همراه متخصص حل کنن.
ولی کلاً از بیان مشکلاتتون به اساتید/معلمهاتون فرار نکنید. جدا از اینکه استاد اگه دغدغهمند باشه، خودش تبدیل به یه روانشناس تجربی میشه، بیان مشکلاتتون باعث میشه خودتون از کلاس بهتر استفاده کنید. هزینه دادید، وقت گذاشتید، انرژی میذارید، چرا از این بستر آموزشی استفاده نکنید؟
دوستان این دانشجو اضطراب اجتماعی نداشت. اتفاقاً توی بخش ارائهها کاملاً با اعتمادبهنفس، مسخرهبازی درآورد و من 👀 بودم که چی شد؟ چقدر تغییر کرده! بنابراین، خودخواسته دوست نداشت هندزفریهاشو از گوشش درآره و مشارکت کنه. اشکالی هم نداره. بالاخره هرکسی اولویتی داره دیگه، هزینه هم میده.
بهنظرم نگهداشت ارتباطات نیاز به استمرار و تلاش دوطرفه داره. من –بهعنوان یکطرف رابطه– انتظاراتم رو میگم و طرف دوم هم به نفعشه که در مورد خواستهها و انتظاراتش از ارتباط صحبت کنه. اینجا نوبت هردومونه که ببینیم با دونستههامون از همدیگه، چطور میتونیم سالمتر تعامل کنیم. حالا اگه این ارتباط به هر نحوی ادامه پیدا نکرد، لااقل آخرش از خودت راضیای که اونطور که باید و شاید، دونستی و برای اون ارتباط تلاش کردی.
اون دانشجوئه بود که گفتم اصلاً صحبت نمیکنه و منفعله؟ سر امتحان به دستوپا افتاده بود. توی ورقهش هم نوشته نمیتونه پاس کنه، دویده اومده تکالیف اول ترم رو فرستاده. حالا نظر من از اول ترم تا روز امتحان و بدون دیدن ورقهش؟ نمره: ۱۰، تمام. میدونی میخوام چی بگم؟ اینکه من هرچقدر هم بخوام نمیتونم اون بیتوجهیش رو به کلاس نادیده بگیرم. ۱۴ جلسهی یکساعتونیمه با من کلاس داشتی دختر! یکجلسهش رو محض رضای خدا فعالیت میکردی.
من به یه نتیجهای رسیدم: وقتی سرت شلوغ میشه، اینکه از اون شلوغیها فاصله بگیری و مثلاً به تفریح برسی، خیلی سخته. انگار افتادی توی یه باتلاق و هرچی دستوپا میزنی، بیشتر فرو میری. حالا چاره چیه؟ اینکه بشینی و اولویتبندی کنی، آروم آروم تسکها رو جلو ببری، همهی هندونهها رو هم با یه دست برنداری. سوپرمنی/وومن هم نباشی، چیزی رو از دست نمیدی. یه آدم معمولی باش که زندگیش روی تعادله.
با استاد تمامه جلسه داشتم؛ در مورد یکی از اساتید خارجی صحبت میکردیم که میخوام باهاش پروژه بردارم. استاد تمامه خیلی استقبال کرد، آخرش هم گفت: برگردیها. 🥲 من اونجا خندیدم؛ آخه به چه امیدی برگردم؟!
استادم میگفت قدیمها میگفتن حتی میزان درآمدت رو از خونوادهت هم پنهان کن و بهشون نگو! حالا واقعاً همهجای دنیا پرسوجو در رابطه با و صحبت در مورد میزان حقوق دریافتی آدمها ناپسند محسوب میشه؟ یا این فقط مختص فرهنگ ایرانیه؟