باسواد بودن نمیتونه بیاعصابی، بیحوصلگی یا برخورد بد با دانشجو رو برای هیچ استادی توجیه کنه. خفنترین آدم دنیا توی علم هم باشی، تا موقعی که رفتارت با انسانها درست نیست، نمیتونی احترامی برای خودت کسب کنی. اولین و والاترین ارزش در هر شغل و هر جایگاهی، رفتار درست با انسانهاست.
اگه تا این ساعت، کارت رو به تعویق انداختی، بیحوصله بودی، دنیا شبیه تناردیهها شده بود و ارزش نداشت، الان دیگه بلند شو و کارهایی رو بکن که به بهترشدن حالت کمک میکنه. کارهای عقبافتادهت رو هم جلو ببر. زندگی همینه، اکثراً سخت، و تو هم چارهای جز لجبازی و سرسختی بر سر راهت نبین.
همین رفتارها رو که میبینم از هدیهدادن بیزار میشم و نسبت بهش حساس. وقتی دوست جونجونیم میخواست خونهوزندگیشو از کانادا بیاره و اینجا بنا کنه، بهش گفتم هرچیزی که میخوای رو بهم بگو تا بگیرم. کنارش، یکچیز هم به سلیقهی خودم گرفتم.
۱. در مقام هدیهدهنده > گاهی هدیه دادن تبدیل به یک باید میشه. مثلاً آدمی برای شما اهمیت نداره اما چون به مهمونیش دعوت شدید، باید هدیهای بخرید. اینجور مواقع احتمال اینکه آدم برای اون هدیه وقت نذاره و فقط چیزی بخره که از سر خودش باز کنه هست. گرچه من میگم کار بایدی رو هم بالاخره باید انجام بدی، پس به خوبی انجامش بده.
۲. در مقام هدیهگیرنده > یکوقتهایی آدم هدیهای رو از کسی دریافت میکنه که بهش علاقهای نداره. احتمال عیبوایراد در اون هدیه زیاده، چون ما صرفاً به اون هدیه نگاه نمیکنیم، ما عدم علاقهمون به اون فرد رو در اون هدیه میبینیم. اینجا هم بهنظرم درسته که یا هدیه رو قبول نکنیم، یا اگر کردیم دیگه در مورد بدیش جار نزنیم.
۳. اگر هیچکدوم از موارد بالا هم نبود، هدیه نشونهی اهمیت شمای هدیهگیرندهست. هرچیزی هم که باشه. من با این کار ندارم که بعضیها بدسلیقهن، بیا فکر کن شاید وُسعش در همون حد بوده باشه. چه اصراریه که بخوایم اون حس خوب آدمها رو توی دیوار بزنیم؟
واقعاً بزرگسالی و مسئولیتهایی که باید قبول کنی، جالبه. به خودت میای و میبینی تویی که چندسال پیش فقط درس میخوندی و حس میکردی نمیرسی ۲۰۰ صفحه کتاب فیزیک رو تموم کنی، امروز هم درس رو میخونی، هم مقاله مینویسی، هم هماهنگی کارهات رو میکنی، هم با دوستهات حرف میزنی، و ...
دوشنبه یک امتحان مهم دارم که البته میدونم از پسش برمیام اما امروز اومدم و برای نشست دنبال میز و صندلی و خوراکی میگردم و هماهنگیها رو انجام میدم. 😅
یه نشستی داریم برگزار میکنیم و من بهتر دیدم پوسترش رو توی واتسپم هم اطلاعرسانی کنم. چون موضوع جالب و مهمونهای باحالی داره، یکعالمه آدم reply کردن که باورم نمیشد شمارهم رو هنوز داشته باشن و statusم رو نگاه کنن. خیلی خوشحال شدم بعضیهاشون بهم پیام دادن و راهِ خیلی از دیدارها باز شد. آدم، حقیقتاً بندهی معاشرته.
خیلی وقتها نمیدونم نسبت به مسائل مختلفی که اطرافمون اتفاق میفته، باید چه واکنشی نشون بدم؛ میبینم ولی نمیگذرم. انگار زمان ایستاده باشه و من در خلائی باورنکردنی به زندگی ادامه میدم.